Get Mystery Box with random crypto!

•|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•

لوگوی کانال تلگرام romanlove_maf — •|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|• م
لوگوی کانال تلگرام romanlove_maf — •|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•
آدرس کانال: @romanlove_maf
دسته بندی ها: نقل قول ها
زبان: فارسی
مشترکین: 1.37K
توضیحات از کانال

°﷽°
پارت‌گذاری: روزانه ۲ پارت(به جز جمعه ها)
رمان هام
میخواهم اربابت باشم💦
رمان مافیا 🔥
نویسنده✍: خزان
دلم از اون با هم یکی شدنا میخواد که پاهامون توی هم گره خورده و لبام رو گردنت چسبیده💋
لفت نده🥺میوت کن🔇
🔴هر گونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد🔴

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 65

2021-07-01 11:26:35 #پارت۴ #رمان_مافیا #به_قلم_خزان سوار تاکسی شدم رفتم خونشون یه ویلای بزرگ بود خیلی بزرگ شبیه این سریال ترکیهی ها رفتم تو ... نگهبان گفت : شما ؟ من : دوست سارا هستم ‌. نگهبان : کارت ملی لطفا ‌. من : چه کارت ملیه آخه فرودگاه که نیومدم یدفع…
14 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 08:26
باز کردن / نظر دهید
2021-07-01 11:25:57 #پارت۳ #رمان_مافیا #به_قلم_خزان که یه دفع تلفن خونه زنگ خورد مامانم تلفنو جواب داد ... مریم( مامانم) : الو... بفرمایید ، بله خودم هستم نه چیزی شده ، واقعا ! باشه بهش میگم اتفاقی که نیوفتاده ؟ باشه خیالم راحت شد ... من همین جوری که گوشی تو…
15 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 08:25
باز کردن / نظر دهید
2021-07-01 10:59:42
— 𝐑𝐈𝐇𝐀𝐍𝐍𝐀"
﹝ ﹞
⇉ • #Rihanna
↱ T.me/Worldofpains ↲
13 viewsMira Bieber, 07:59
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 23:20:04




#پارت۳
#رمان_مافیا
#به_قلم_خزان

که یه دفع تلفن خونه زنگ خورد

مامانم تلفنو جواب داد ...
مریم( مامانم) : الو... بفرمایید ، بله خودم هستم نه چیزی شده ، واقعا ! باشه بهش میگم اتفاقی که نیوفتاده ؟ باشه خیالم راحت شد ...

من همین جوری که گوشی تو دستم بود داشتم به حرفای مامانم گوش میدادم ...

بعد یه ربع تلفن رو قطع کرد خیلی مکالمه عجیبی بود مامانم اومد سمت اتاقم در زد اومد تو اتاق نشست کتار تخت ...

مریم (مامانم): از آگاهی زنگ زده بودن !

من : چییییییی چی شدههههههه !!!!!!

مامان مریم : امروز تو راه چی شده بود ؟

من : هی...چی چندتا پسر مست اومدن جلومون من فرار کردم نرگس و سارا موندن همین !

《 میخواستم بگم که اون پسره رو هم دیدم اما مامانم یجوری نگا میکرد که ترسیدم و نگفتم 》

مامان مریم : فردا باید بریم آگاهی بگی که چی شد !

من : چرا آگاهی اخه ! ...

مامان مریم : انگاری به سارا تجاوز شده

من : هییییی ! باور میکنی ؟ مامان سارا نرگس خودشون اونجا بودن خودشون خواستن بهشون تجاوز بشه همش لاف میزدن با پسرا

مامان مریم : خفه شوووو بیشور تازه ۳ ماه نشده باهاشون دوستی از پشت خنجر میزنی ؟ دختر من باید اینطوری باشه بجای اینکه از دوستاش حمایت کنه ؟

من : مامان راست میگم !

مامانم : دهنتو ببند حرف نزن پاشو حاضر شو برو پیش سارا سریع نبینمت

من : باشه ....

《 همیشه مامانم به حرفای من اعتماد نداشت و نخواهد داشت همش فکر میکنه دروغ میگم بخاطر اون اتفاق لعنتی دیگه مامانم به حرف های من باور نداره 》

کاش میتونستم ثابت کنم اون کار گذشته کار من نبوده کاشششش ...

موهامو دم اسبی بستم ، یه تیشرت سفید کوتاه با یه شلوار مام استایل پوشیدم رفتم خونه ‌ی سارا

سارا یه خانواده پولدار بودن وقتی ترم جدید دانشگام شروع شده بود باهاش آشنا شدم زیاد نمیشناختمش از ظاهر دختر خوبی بنظر میرسید ولی از درونش خبری نداشتم

سوار تاکسی شدم ...





#کپی_ممنوع
32 views𖤌A̷̷̶̶V̷̷̶̶A̷̷̶̶𖤌, 20:20
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 23:20:04




#پارت۲
#رمان_مافیا
#به_قلم_خزان

دستتو بده من

صداش خیلی کلفت بود ، اونقدری تیپش خوب بود که محوش شده بودم به تِ تِ پِ تِ افتاده بودم

دستمو دادم بهش یه پسر هیکلی با موهای یه کم بور چشم ابرو مشکی ته ریشم داشت

دستمو گرفت بلندم کرد . من : خیلی ممنون معذرت میخوام اصلا حواسم نبود

پسره : اشکال نداره چیزیم نشد ، چرا داشتی میدویدی کسی دنبالت بود ؟

من : ن....نه در و...اقع اره چندتا پسر مست اون ور بودن دوستامو گرفتن اما منو نتونستن

دقت که کردم دیدم کوچه خلوته فقط یه پسره هست تو کوچه یکیم من با یه ماشین مشکیه بزرگ

ترسیدم گفتم نکنه اینم با اونا باشه ! سریع کیفمو برداشتم دویدم دیدم پشت سرم داره میاد، جون نداشتم که سریع بدواَم پسره دستامو محکم گرفت

منم هی تکون میخورم که ولم کنه ولی ولم نمیکرد من : چی کار کردم آخه ! تروخدا ولم کنم خیلی میترسم

پسره گفت : نترس با اونا نیستم فقط بهم بگو اون پسرا چند نفر بودن

من : ۵ نفر بودن ولم کن ترو...خدا

گفت : کاریت ندارم برو تو ماشین بشین به اون خانمی که تو ماشینه بگو چیا دیدی و اون پسرا چه شکلی بودن

منم که خیلی ترسیده بودم یهو به مغزم زد شاید پلیسن رفتم تو ماشین نشستم جزییات رو گفتم

بعد اومدم بیرون از ماشین ، صورتم خاکی بود خواستم با لباسم پاک کنم دیدم پسره دکمه کتشو باز کرد یه دستمال دراورد بعد کنار لبَمو که خاکی بود رو پاک کرد ...

من : ممنون ، با من کاری ندارید باید برم

پسره : نه برو ممنو بابت اطلاعات ... شاید بعدا هم دیگه رو دیدیم

منظورشو از جمله اش نفهمیدم ... وقتی سوار ماشین شد بهم دست تکون دادو رفت

منم یهو ناخداگاه دستم رفت بالا دست بهش تکون دادم پسره هم یه لبخندی زد و رفت

منم گیج و خنگول زدم تو سرم ، خاک تو سرت ابروت رفت لونا

رسیدم خونمون خسته بودم حوصله هیچی نداشتم رفتم رو تختم دراز کشیدم

همش به اون پسری که تو کوچه دیده بودم فکر میکردم با فکر همون پسر خوابم برد

که یه دفع تلفن خونه زنگ خورد ....





#کپی_ممنوع
27 views𖤌A̷̷̶̶V̷̷̶̶A̷̷̶̶𖤌, 20:20
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 23:18:01


#به_قلم_خزان
#رمان_مافیا
#پارت۱

امتحانات تموم شد ، از دانشگاه با دوستام اومدیم بیرون بخاطر رسیدن تابستون رفتیم کافه کناریه دانشگاه جشن بگیریم کلی حرف زدیم بعد اومدیم بیرون ...

#من

اههههه باز دوباره این پسرااااا
از قدم هاشون معلومه مستن یکی اینور میرن یکی اون ور

من : بچه ها بیایید از این ور بریم این پسرا خوب نیستن انگاری یکم مستن !

سارا : نه بابا ، لونا مست چیه تو هم به همه شکاکی

من : بچه هاااا بیایید دیگه چرا وایسادید !

نرگس : اون پسره چه باحاله خوشگلم هست سارا مالهههه تووووووو

من : بچه ها بریم من میترسم از راه رفتنشون معلومه مستن بریم

سارا : نترس کار ندارن ، وای بزار خودمو درست کنم

من : باشه هر چی شد پایه شما !

نرگس : باشه بابا ترسوووووو

یکی از پسرا : اووووو چه دخترای خوشگلی ! بیایید بریم کلوپ

من که خیلی ترسیده بودم دستام پاهام میلرزید خیلی حس بدی داشتم یکی از پسرا به گردن سارا دست زد یکیشونم به لبای نرگس
من تنها بودم

نوبت من نشده بود انگار حالم بد بود تعادلم دست خودم نبود نمی دونستم دارم چی کار میکنم !

یهو به سرم زد فرار کنم بدو بدوووو اونقدر دویدم که پاهام رو حس نمی کردم ، ضربان قلبم رفته بود بالا دستام هنوز میلرزید صدای دوستام و لاف زدن اون پسرا میومد

دوباره دویدم ... یهو خوردم به یه چیزی همه چیم ریخت زمین کتابام ، عینکم همه چیم افتاد دنبال عینکم میگشتم که یهو یه دست اومد جلوم

یه پسری بود با کت و شلوار مشکی حتی پیرنشم مشکی بود کلا اصلا ست مشکی زده بود انگاری اومده بود ختم ...

عینکشو برداشت بهم گفت ....



@romanlove_mfa

#کپی_ممنوع
#مافیا
28 views𖤌A̷̷̶̶V̷̷̶̶A̷̷̶̶𖤌, 20:18
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 23:17:02 به نام خدا

شروع رمان مافیا
27 views𖤌A̷̷̶̶V̷̷̶̶A̷̷̶̶𖤌, 20:17
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 22:00:36 سلام خوبید ؟

خب اول از همه خودمو معرفی کنم !
من خزان هستم نویسنده رمان مافیا

و یه تشکر ویژه از آوا جان که منو شایسته دونست

خیلی خوشحالم که با شما ممبر های عزیز و ادمین های عزیز آشنا میشم

امیدوارم از رمانی که میزارم خوشتون بیاد و حمایت کنید

آیدی و اسم کانال رمان رو تغییر میدم گممون نکنید

پارت گذاری ...
35 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 19:00
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 18:50:32 #رمان_پیشنهادی
#دانشگاه_پر‌ماجرا
#پیشنهاد_ادمین

توضیحات :

تعداد صفحات: 336

خلاصه رمان:
دوتا دخترخاله و دوست که روز اول دانشگاه تصادف میکنند و این میشه آغاز دشمنی و تلافی هایی که سرهم درمیارن و با اتفاقی که برای زندگیشون می افته هریک به نحوی عاشق میشن.....

ژانر:
#عاشقانه
43 viewsNA, edited  15:50
باز کردن / نظر دهید
2021-06-28 07:01:41 رمـــان مــافــیــا | 𝐑𝐎𝐌𝐀𝐍 𝐌𝐀𝐅𝐈𝐘𝐀 pinned «سلام ممبرای عزیزم روزی که چنلو زدم با هزار امید و آرزو دنبال جمع کردنه ممبر بودم خودمم برای نوشتن رمان خیلی ذوق داشتم حتی برای ۱۰۰ پارت آینده ریز به ریز برنامه داشتم ولی یه مشکلاتی پیش اومد که دیگه نمیتونم رمانو ادامه بدم و تا ۲-۳ روز آینده رمان برداشته…»
04:01
باز کردن / نظر دهید