2021-06-30 23:20:04
#پارت۲
#رمان_مافیا
#به_قلم_خزان
دستتو بده من
صداش خیلی کلفت بود ، اونقدری تیپش خوب بود که محوش شده بودم به تِ تِ پِ تِ افتاده بودم
دستمو دادم بهش یه پسر هیکلی با موهای یه کم بور چشم ابرو مشکی ته ریشم داشت
دستمو گرفت بلندم کرد . من : خیلی ممنون معذرت میخوام اصلا حواسم نبود
پسره : اشکال نداره چیزیم نشد ، چرا داشتی میدویدی کسی دنبالت بود ؟
من : ن....نه در و...اقع اره چندتا پسر مست اون ور بودن دوستامو گرفتن اما منو نتونستن
دقت که کردم دیدم کوچه خلوته فقط یه پسره هست تو کوچه یکیم من با یه ماشین مشکیه بزرگ
ترسیدم گفتم نکنه اینم با اونا باشه ! سریع کیفمو برداشتم دویدم دیدم پشت سرم داره میاد، جون نداشتم که سریع بدواَم پسره دستامو محکم گرفت
منم هی تکون میخورم که ولم کنه ولی ولم نمیکرد من : چی کار کردم آخه ! تروخدا ولم کنم خیلی میترسم
پسره گفت : نترس با اونا نیستم فقط بهم بگو اون پسرا چند نفر بودن
من : ۵ نفر بودن ولم کن ترو...خدا
گفت : کاریت ندارم برو تو ماشین بشین به اون خانمی که تو ماشینه بگو چیا دیدی و اون پسرا چه شکلی بودن
منم که خیلی ترسیده بودم یهو به مغزم زد شاید پلیسن رفتم تو ماشین نشستم جزییات رو گفتم
بعد اومدم بیرون از ماشین ، صورتم خاکی بود خواستم با لباسم پاک کنم دیدم پسره دکمه کتشو باز کرد یه دستمال دراورد بعد کنار لبَمو که خاکی بود رو پاک کرد ...
من : ممنون ، با من کاری ندارید باید برم
پسره : نه برو ممنو بابت اطلاعات ... شاید بعدا هم دیگه رو دیدیم
منظورشو از جمله اش نفهمیدم ... وقتی سوار ماشین شد بهم دست تکون دادو رفت
منم یهو ناخداگاه دستم رفت بالا دست بهش تکون دادم پسره هم یه لبخندی زد و رفت
منم گیج و خنگول زدم تو سرم ، خاک تو سرت ابروت رفت لونا
رسیدم خونمون خسته بودم حوصله هیچی نداشتم رفتم رو تختم دراز کشیدم
همش به اون پسری که تو کوچه دیده بودم فکر میکردم با فکر همون پسر خوابم برد
که یه دفع تلفن خونه زنگ خورد ....
#کپی_ممنوع
27 views𖤌A̷̷̶̶V̷̷̶̶A̷̷̶̶𖤌, 20:20