Get Mystery Box with random crypto!

اتاق 314

لوگوی کانال تلگرام room_314 — اتاق 314 ا
لوگوی کانال تلگرام room_314 — اتاق 314
آدرس کانال: @room_314
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 29
توضیحات از کانال

داستان...
ساراچه...
و هذیان های بیمار اتاق 314
@alireza1111mn نویسنده
alireza1111mn اینستاگرام
...

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2018-03-11 20:35:19
Marcus Aurelius
Roman Emperor (161-180 CE)
176 viewsعلیرضا, 17:35
باز کردن / نظر دهید
2018-03-11 20:35:19 بالاخره پیامبر خود را پیدا کردم. مارکوس اورلیوس کبیر. امپراطور تکرار نشدنی روم. امپراطور من. دیشب به خوابم آمد. نورانی و بزرگ. محکم و مهربان. سخاوتمند. بی نیاز. در آرامشی ابدی. در اوج نفرت و عشق به آدمیان. و چه خردمندانه و تمیز این دو حس متضاد را در کنار هم نگاه داشته بود. در یک دستش عشق بود. بلورین و نورانی و عطرآگین. در دست دیگرش نفرت بود. کدر و متعفن و ترسناک. هر دو را پیش من گرفت که بردار. و من کودکوار به آغوش پدرانه اش جهیدم.
عشق را همه می‌دانند. یا لااقل ازش دم می‌زنند. اما نفرت را کسی نمی‌بیند. همه انکارش می‌کنند. پذیرفتنی نیست. اما مارکوس. آه آن پیامبر دیوانه‌ی من. از همگان متنفر است. بی آنکه پنهان کند.
شجاعانه فریاد می‌زند:«چه جماعتی‌اند آدمیان؛ کارشان خوردن و خوابیدن و آمیزش و دفع فضولات و از این قبیل چیزهاست»
و در همان زمان عاشقانه همگان را دوست می‌دارد. آنطور که در زمان خود مهربان ترین خلق بود. دست گیر بود و سخاوتمند. عادل بود و بی غرور. عجیب بود. پیامبر دیوانه‌ی من.
مارکوس می گوید: بدترین آزاری که آدم‌های مزاحم می‌توانند به تو برسانند این است که تو را از خودشان متنفر کنند. نباید بگذاریم این دیگرانِ نفرت انگیز حس عشق و ترحم و مهربانی ما نسبت به خودشان را از ما بگیرند.
و امپراطور ادامه می‌دهد: بزرگترین تلافی در حق انسان بدجنس این است که مثل او نباشی.
این است پیامبر دیوانه من. چنان مسخره که بخندی. چنان خردمند که مبهوت شوی. چنان مهربان که عاشقش شوی. و چنان خشمگین که بترساندت.
و من مارکوس را نه از سر ایمان. و نه از ترس. که از سر شگفتی و حیرت دوست میدارم. هیچ پیامبر دیگری را نمی‌شناسم که چونان امپراطورِ من پلیدی را گرم در آغوش خود بفشارد. و چنین آسیب‌ناپذیر در میان آدمیان زندگی کند.

پ.ن: سارا حسودی نکن. مارکوس پیامبر من است. اما تو یک الهه‌‌ای. شاید هم مارکوس فرستاده‌ی خودت باشد نه زئوس...

@room_314
188 viewsعلیرضا, edited  17:35
باز کردن / نظر دهید
2018-02-01 08:25:58
گیرم از من می‌کاستی. زخم میزدی به سینه ام. جان می‌فرسودی. اما بار سنگین هستی را تحمل پذیر میکردی. گیرم تو خود سنگین‌ترین بند من بودی.
172 viewsعلیرضا, 05:25
باز کردن / نظر دهید
2018-02-01 08:25:40 من با بوسه‌های تو زمان را می‌شکستم. به قطعه‌های کوچکِ تحمل پذیر. بوسه‌ی صبح ناشتا. بوسه‌ی بعد صبحانه. بوسه‌ی توی راه. بوسه‌ی اضطراب کار. بوسه‌ی بعد نهار... بوسه بعد مستی... بوسه‌ی قبل خواب.
اما حالا که نیستی. زمان پیوسته شده. هستی کش آمده و وسعت گرفته. آنقدر که توش گم می‌شوم. یادم می رود کِی. یادم می‌رود کجا. یادم می‌رود چه... .
تحمل حجم زمان برایم سخت شده. تنوع مسائل پیوسته و تهی از معنا. از ارزش.
سینه ام بوی تو را کم دارد و لبهایم لبت را.
تو تنها واقعیت معنادار من بودی. گیرم خیالی. گیرم خودساخته. گیرم وهم بودی. اما بودی... . گیرم از من می‌کاستی. زخم میزدی به سینه ام. جان می‌فرسودی. اما بار سنگین هستی را تحمل پذیر میکردی. گیرم تو خود سنگین‌ترین بند من بودی.
حالا من ماندم و حیرتی بزرگ:
وقتی ‌بتوان از تو گذشت، از همه چیز می‌توان گذشت...
و این خود از سوی دیگر بار هستی را سبک می‌کند.
همه چیز دچار بی وزنی شده.
بی معنا و بی وزن.
نه میلی به ماندن دارم و نه مقصدی برای رفتن.
نه در پی داشتنم نه در اضطرابِ دادن.
گوشه‌ای نشسته‌ام به تماشا.
که چه می‌آید. چه می‌رود. چه می‌ماند...


#سیگار #بارهستی #ترک‌سیگار

@room_314
151 viewsعلیرضا, edited  05:25
باز کردن / نظر دهید
2017-04-02 12:52:11
Faith - by Sabrina Philips
318 views09:52
باز کردن / نظر دهید
2017-04-02 12:52:03 سارا دلم می خواهد برقصم. بی آنکه بدانم چرا. دلم می‌خواهد گریه کنم. و ندانم از چه. بخندم . و ندانم به چه. شیدایی کنم. و مردمان نپرسند چرا.
سارا مدت‌هاست خواب ندیده‌ام.
بی‌غایت میل خواب دیدن دارم.
ای کاش دارم که یک بار توی خواب، بیای با موهای خیس و پریشان٬ چشمهایی خندان٬ روی درخشان. جامه‌ای نازک و پاره و دیوانه در باد. انگار که تازه از دریای آب بیرون آمده باشی. یا از ماه گذشته باشی. یا از خورشید پیام آورده باشی. به من بگویی بخوان و من بخوانم. دست روی سینه ام بگذاری. لب روی لبهام. و من جریانی از الهام و جادو در تنم بیابم. ذهن را به باد بسپارم و فکر را به خاک. و بی آنکه بپرسم تو کیستی. از کجا آمده ای. از آدمیانی یا ملائک یا خدایان. بی آنکه هیچ چیز بدانم از دانستنی ها. مسخ و شیدا و عاشق و مومن شوم.
بیدار که شدم بی امان نام تو را فریاد زنم و بگویم سارا. مرا خوابزده بنامند و هیچ کس چون و چرایی از من نخواهد. برقصم بی آنکه بدانم چرا. گریه کنم و ندانم از چه. بخندم و ندانم به چه.....

@room_314
286 viewsedited  09:52
باز کردن / نظر دهید
2017-03-23 00:26:06
239 views21:26
باز کردن / نظر دهید
2017-03-23 00:25:59 مادربزرگ گفت: سارا٬ ایزدبانوی ماه و آینه هفت خواستگار داشت.

۱۷ سالم بود. مادرم به مادربزرگ گفته بود دوست دختر دارم. و حالا قرار بود مادربزرگ نصیحتم کند.
سر سجاده اش کمی جابجا شد و چهارزانو نشست و تسبیحش را گذاشت کنار مُهر . ادامه داد:
هفت خواستگار داشت.
شیطان از سرزمین بهشت.
زئوس کبیر خدای خدایان.
هُبَل بزرگ که هزاران بنده داشت.
آماتراسو روح خورشید‌.
عفریت پادشاه جنیان.
جبرئیل امین از شرقِ فرشتگان.
و دیوانه ای از زمین. . .

مادربزرگ استاد تحریف نام ها و داستان ها بود. لبخند زد و گفت:

و سارا دیوانه را انتخاب کرد.

فرصت نداد بپرسم چرا. ادامه داد:

چون آن دیوانه لذت گناه را میدانست.

این را که گفت از زیر چادر نماز دست بُرد لای سینه‌اش. یک نخ سیگار بهمن کوچک بیرون کشید. گفت: پسر جان کبریت داری؟
دست بردم توی جیبم و فندک را گرفتم جلوی صورتش. آتش کردم و سیگارش را گیراند. پُک عمیقی زد. چشم باریک کرد و دودش را آرام بیرون داد:
کسی را می‌خواست که یک‌رنگ نباشد. دروغ بداند. فراموشکار و اهل خیانت باشد.
سارا عشق را در صراطِ راست رفتن نمی‌دانست. عشق چیزیست در آمد و شد. در دور و نزدیک شدن. در چرخش و دَوَران. پروانگی با شمع.

بعدش را درست یادم نیست‌. که سجده کردم به سجاده ی پیش روی مادربزرگ، یا من هم سیگاری گیراندم و با هم کشیدیم. یا گفت از گنجه‌ی گوشه ی اتاق پیت عرق را بیاورم و به سلامتی دوست دخترم مِی زدیم سر سجاده‌اش.

سارا لذت گناه را شاید تو هیچ‌یک از دنیاهای دیگرت نتوان چشید.
سبحانَکَ و تَعالَیت . که تو خود سیب شیرین گناه را هدیه‌ام دادی. من که باشم که کَرَم تو را رد کنم.
گناه عهدیست ناگفته میان من وتو. ضمانت بقای آنچه بین ماست. من و تو خوب میدانیم بدون بهانه‌ی رفتن٬ ماندن بی معناست.

مادربزرگ هم این را میدانست.

آصف مُلکِ سلیمان نیز هم. . .


@room_314
329 views21:25
باز کردن / نظر دهید
2017-03-19 00:30:00
The Love & Lust of Ludicrousness
by DANIEL MCKERNAN.
190 views21:30
باز کردن / نظر دهید
2017-03-19 00:26:00 سارا علم بهتر است یا ثروت

عشق بهتر است یا شهوت

فرق اینها چیست اگر ارضا کننده ی یک چیزند؟
از همان کودکی هر بار به برتری علم یا ثروت فکر کرده‌ام دنبال این بودم که کدام‌یک به من قدرت بیشتری میدهند.
این روزها هم تو فکر این‌ام که عشق یا شهوت، کدام‌یک لذت بیشتری میدهند.

فرق اینها چیست اگر ارضا کننده ی یک چیزند؟

شاید اگر فرقی دارند تو دوام است. که کدام بیشتر می‌مانند.
ثروت با مصرف کم می شود٬ اما علم با استفاده زیادتر.
شهوت مدام در ترس پیری و ناتوانیست. اما عشق در بند فرسودگی جسم نیست.

باشد سارا.
خوش به حال تو.
این بار هم روی کاغذ و در پیشگاه تو علم برنده شد.
بیا باز هم بگوییم علم بهتر است و دنبال ثروت برویم...

@room_314
180 views21:26
باز کردن / نظر دهید