2017-03-23 00:25:59
مادربزرگ گفت: سارا٬ ایزدبانوی ماه و آینه هفت خواستگار داشت.
۱۷ سالم بود. مادرم به مادربزرگ گفته بود دوست دختر دارم. و حالا قرار بود مادربزرگ نصیحتم کند.
سر سجاده اش کمی جابجا شد و چهارزانو نشست و تسبیحش را گذاشت کنار مُهر . ادامه داد:
هفت خواستگار داشت.
شیطان از سرزمین بهشت.
زئوس کبیر خدای خدایان.
هُبَل بزرگ که هزاران بنده داشت.
آماتراسو روح خورشید.
عفریت پادشاه جنیان.
جبرئیل امین از شرقِ فرشتگان.
و دیوانه ای از زمین. . .
مادربزرگ استاد تحریف نام ها و داستان ها بود. لبخند زد و گفت:
و سارا دیوانه را انتخاب کرد.
فرصت نداد بپرسم چرا. ادامه داد:
چون آن دیوانه لذت گناه را میدانست.
این را که گفت از زیر چادر نماز دست بُرد لای سینهاش. یک نخ سیگار بهمن کوچک بیرون کشید. گفت: پسر جان کبریت داری؟
دست بردم توی جیبم و فندک را گرفتم جلوی صورتش. آتش کردم و سیگارش را گیراند. پُک عمیقی زد. چشم باریک کرد و دودش را آرام بیرون داد:
کسی را میخواست که یکرنگ نباشد. دروغ بداند. فراموشکار و اهل خیانت باشد.
سارا عشق را در صراطِ راست رفتن نمیدانست. عشق چیزیست در آمد و شد. در دور و نزدیک شدن. در چرخش و دَوَران. پروانگی با شمع.
بعدش را درست یادم نیست. که سجده کردم به سجاده ی پیش روی مادربزرگ، یا من هم سیگاری گیراندم و با هم کشیدیم. یا گفت از گنجهی گوشه ی اتاق پیت عرق را بیاورم و به سلامتی دوست دخترم مِی زدیم سر سجادهاش.
سارا لذت گناه را شاید تو هیچیک از دنیاهای دیگرت نتوان چشید.
سبحانَکَ و تَعالَیت . که تو خود سیب شیرین گناه را هدیهام دادی. من که باشم که کَرَم تو را رد کنم.
گناه عهدیست ناگفته میان من وتو. ضمانت بقای آنچه بین ماست. من و تو خوب میدانیم بدون بهانهی رفتن٬ ماندن بی معناست.
مادربزرگ هم این را میدانست.
آصف مُلکِ سلیمان نیز هم. . .
@room_314
329 views21:25