فشار شما و دوستانتان كار را به آن جا كشيد كه حرف فيلم من تا م | روزنه
فشار شما و دوستانتان كار را به آن جا كشيد كه حرف فيلم من تا مجلس هم رفت براي محكوم كردن كار آقايان انوار و بهشتي. پس من و امثال من بهانهاي بوديم براي دعواي حيدري و نعمتي و گرفتن صدارت كه گرفتيد بلاخره و حاصلش حتما شما را به بهشت ميبَرد و ما را به جهنم!
فيلم چون باد را حالا ببينيد. چون زمين ميگردد و احتمالا شايد در شما هم تغييري روي داده باشد. ببينيد من به سنت غمخوارانه نگاه كردم يا با تنفر؟ در آن فيلم در شهر اصفهان كه تلفيق زيباي سنت و مدرنتيه هست من نه كسي را محكوم كردم و نه حاكم. چون مثل شما نيستم. بل نگاهم هم به پدربزرگ و هم به پسر و نوه و ... خانواده از سر مهر و همدلي است. به اتكاي فيلم اين را ميگويم. تقابل پدر و پدربزرگ، تقابل گذشته و اكنون، يا واقعيت و روياي از دست رفته است. آقاي شورجه شما سوار دوچرخه ميشويد يا اسب ؟! شما از ماشين و تلفن و تلويزيون و چرخ گوشت برقي و كامپيوتر و هواپيما و قطار و... سينما استفاده ميكنيد يا نه ؟ آيا همهي اين ها دستاورد مدرنيته نيست ؟ ! آيا فروش كتاب خطيِ استادِ پدربزرگ كه شما متهمم كرديد و در آن سالها انگ سلمان رشدي وطني را بر پيشانيم زده بوديد يعني فروش قرآن يا فهم دوران؟ بله فهم دوران براساس درك همان حرف معروف حضرت علي (ع) كه گفت فرزند زمان خويشتن باش؟ من نيازي نمي بينم اينها را به شما ثابت كنم. چون شما گرفتار و محبوسيد و از درك و تجلي همان كه ادعاي مومن بودن به آن را ميكنيد عاجزيد. نميتوانيد بفهميد كه اگر خداباور باشيد و نباشيد در اين حقيقت ساده تامل ميكنيد كه اگر قرار بود فقط يك عقيده و روش ـ مذهب ـ باشد حتم يك صد و بيست و چهارهزار پيغمبر ظهور نمي كرد و اين همه كتب مقدس نداشتيم. حالا شما فكر كنيد همه مسلمانند و مسيحي هم فكر كند همه مسيحي هستند ... البته حساب شما را از آن تلقي عارفانه جدا ميكنم كه درخت هم مسلمان است و سنگ و ... وحدت در تكثر و تكثر در وحدت ... كساني مثل شما حتم نمي تواند درك كند كه دوربينش را در جاي يك مسيحي و زرتشيتي و ... بگذارد ...چون نديديد حقيقت ره افسانه زديد!
من آدم مذهبي نيستم و مدعي آن هم نيستم ولي ميفهمم كجا دارم زندگي ميكنم و نفس ميكشم و به چادر و اعتقاد مادرم بوسه ميزنم. به عموهايم كه تبلور سنتاند و دكاني از عقيدهشان درست نكردند باور دارم. پس نمي خواهم به شما و ديگران ثابت كنم كه من چه هستم يا نيستم. فيلم چون باد از يك ضرورت تاريخي ـ حتا بي خوش باوري ـ حرف ميزند. آقاي شورجه، از لاك تان در بيائيد و ببينيد كه جامعه ما در همين سه دهه اخير از چه رشد و تغيير و تحولي عبور كرده. سي درصد شهرنشيني و هفتاد در صدد روستايي جا به جا شدهاند. اين يعني چه ؟ آيا پيش بيني غم انگيز فيلم چون باد نيست ؟ آيا دوچرخهي نمادين، طبق تعبير شما فتح و ظفرش نيست ؟ آيا خيل هم مسلكان سنتي و بازار نشين به بالاي شهر و برجها كوچ نكردند؟ آيا برخي به حفظ ظواهر پولهايشان را در دوبي و كانادا و ... خرج نمي كنند؟ آيا در جامعهي ما كه اين همه دم از سنت ميزنيد در لايه زيرين زندگيش ـ از سر لج و يا ضرورت، به ويژه جوانان ما با الگوهاي به روز غربي زندگي نمي كنند و آرزوي به روز بودن ندارند؟ در اين سه دهه شما چه قدر توانستيد جلوي اين روند را با همهي اما و اگرش بگيريد؟ خانههاي سنتي چرا يكي يكي در محلهها فرو ميريزد و جايش آپارتمان ساخته ميشود ؟ آيا اين همان ديالوگ فيلم چون باد نيست؟ (پدربزرگ كاسهي زيباي خاتم را نشان پسر و دوستش ميدهد و ميگويد چه چيز ميتواند جايگزين اين كارهنري دست ساز بشود و از كاسههاي باسمهاي و كارخانهاي انتقاد ميكند. پسرش (لبخنده) ميگويد درسته ولي تو كاسه خاتم كه ديگه نميشه آبگوشت خورد كه ؟!) اين طرح واقعيت هست يا محكوم كردن آن؟ حفظ و فهم سنت كار ماست ولي گرفتار آن شدن چي؟
اما فرموديد من هجده فيلم ساختم. درست نيست. شانزده فيلم. من و داودنژاد اصلا برخلاف شما با بخش خصوصي كار نكرديم و با پول دولت و نفت فيلم ساختيم. ما با پول بيت المال به خارج رفتيم .من برخلاف شما با چنگ و دندان فيلم نساختم. فيلمهاي شما هي توقيف شد و با كمترين هزينه و در كمترين مدت فيلمهايتان را جمع و جور كرديد و من با بودجههاي ميلياردي هم شدم فيلمساز و هم نورچشمي سياست رسمي !
من آن دفتر را با وامهاي اهدايي خريدم و شما اصلاا دفتري نداريد ؟! خانهي من نه در مجيديه و پيش از آن نظام آباد بلكه به گمان شما، مثل بيشتر دوستان در بالاي شهر تهران هست؟!
شرح چهگونگي فيلم ساختن شما كه دل هر سينما دوستي را به درد ميآورد و مرا و داودنژاد را برابر شما قرار ميدهد كه با انواع و اقسام مميزي و تهديد و ارعاب و بي پولي ساختيد و در هر دورهاي از دهه شصت به اكنون ابدا از سوي مدير و مسئول غير مسئول و گروههاي فشار در فشار نبوده!