Get Mystery Box with random crypto!

مارکوس اورلیوس بی‌نوا همیشه دوست داشت فیلسوف بشه، تا اینکه عمو | سَبيدو

مارکوس اورلیوس بی‌نوا همیشه دوست داشت فیلسوف بشه، تا اینکه عموش بی‌خبر، اون رو بعنوان ولیعهدی خودش انتخاب میکنه و از دنیا میره، همین شد که خیلی زود به فرمانروایی میرسه و از بد حادثه هم شروع سلطنتش مصادف میشه با جنگ‌های طولانی با قبایل سارماتی، روزها درگیر نبرد بود و شب‌ها در حالی که سربازها بیرون چادرش نگهبانی میدادن تنها مینشست و زیر نور شمع تآملاتش رو ورق به ورق می‌نوشت، در یکی از این تقریرات چیزی به این مضمون نوشته که هربار گمان کردی حادثه‌ای، دردی، گره‌ای تنها برای تو اتفاق افتاده، به یاد بیار که این اولین‌بار نیست و روزگار مدام در حال تکرار هزارباره‌ی خودشه، و این قاعده هنوزم که هنوزه جواب میده، سالیان سال بعد از دلهره‌های مارکوس اورلیوس، هنوز هم آدمیزاد خیال میکنه که در تجربه‌ی دردش تنهاست، تا اینکه یه کتاب خوب میخونه، یه فیلم خوب میبینه، یا اینکه با آدم درست حرف میزنه