2021-03-23 12:01:40
قحطی بزرگ ۱۲۹۸–۱۲۹۶ هجری شمسی
(۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ میلادی)
جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند. هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که می توانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه، سگ و کلاغ را نمیشد، یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند؛ اینها بخشی از نوشته محمدعلی جمالزاده درباره قحطی ایران در جنگ جهانی اول است.
همدان شهر وحشت بود، اجساد دفن نشده قربانیان، اعم از زن و مرد و کـودک در خیابان هـا و اطراف مقرهای انگلیسی ها ریخته بود. یکی از پیش نمازهای همدان که برای اجرای مراسم تدفین مردگان مختصر پولی به او می دادند، می گفت در نیمـه اول ماه مه، روزانه یک صد و شصت مراسـم تـدفین برگـزار کـرده اسـت. بازماندگانی که گرسـنگی آنهـا را بـه پوسـت و اسـتخوان تبـدیل کـرده، گیاهخوار شده اند و علف های روی زمین را مانند حیوانات می خورنـد.
جعفر شهری نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ می نویسد: اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم وار بر روی هم انباشته شده، کفن و دفن آنها میسر نمی گردید و قیمت گندم از خرواری ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جو از من ۲ تومان به ۲۰۰ تومان رسیده، هنوز دارندگان و محتکران آنها حاضر به فروش نمی شدند.
به این صورت در زمان قحطی، شکل همه عوض شده و مردم دیگر به انسان شباهتی نداشتند. همه با چشمانی گود افتاده چهار دست و پا می خزیدند و علف و ریشه درختان را می خوردند. هر چه از جاندار و بی جان در دسترس بود به غذای مردم تبدیل شده بود.
سرهنگ ام. اچ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که به عنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در ۵ آوریل ۱۹۱۸ وارد ایران شد در کتابش "ماموریت به پرشیا" مینویسد که درباره وخامت اوضاع اقتصادی و کمبود غذا در این کشور زیاد شنیده بوده اما پس از عبور از مرز با عمق فاجعه روبرو شده است:
"اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود؛ پشتههای چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلکزده، در میان انگشتان خشکیده آنها هنوز دستهای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده میشد یا ریشههایی که از مزارع کنده بودند تا شکنجه مرگ از گرسنگی را سبکتر کنند."
در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشینهایی که میگذشتند میخزید و بجای حرف با علامت برای تکهای نان التماس میکرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعا دل سنگ لازم است."
اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدمخواری تا بحال جرمی ناشناخته بوده بنابراین طبق قانون مجازاتی برای آن در نظر نگرفته شده است. مجرمان عمدتا زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانههایشان ربوده شدهاند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون میرفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آنها دزدیده و خورده شوند."
"هیچگاه نشد به بازار بروم یا از کوچه های تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت مهوع تیرهبختی بشری را احساس نکنم. کودکان اندکی تفاوتی با اسکلت داشتند و دور آدم را میگرفتند و برای تکهای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی میکردند. با دادن چند سکه بیارزش انسان نمیتوانست از فکر اینکه آیا سرنوشت دیر یا زود این کودکان را روانه ظرف خوراکپزی میکند یا نه بر خود نلرزد."
داناهو مینویسد هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند چند بچه را از فرط گرسنگی کشته و خورده اند از جمله یک و مادر دختر که در حین پختن یک دختر هشت ساله دستگیر شدند و بعد در مقابل اداره تلگراف همدان سنگسار شدند
یک سوم جمعیت ایران در قحطی سالهای ۱۹۱۸-۱۹۱۷ مردند. جمعیت تهران نیز به ۲۰۰ هزار تن رسیده یعنی ۶۰ درصد کاهش یافت
بسیار بدتر از این در پیش روی جهان ...
686 viewsedited 09:01