Get Mystery Box with random crypto!

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۴۹ هی | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۴۹
هینی گفتمو ترسیده چرخیدم
بادیدن مامان نفس راحتی کشیدم

اونم باتعجب نگام کردو گفت
-...چرا ترسیدی ؟ بیاداخل

شالمو محکمتر دور گردنم پیچیدم و گفتم
+...توفکر بودم یهو دستمو گرفتی ترسیدم

مامان رفت داخل من یبار دیگه کوچه رو چک کردم و لحظه آخر یه ماشین مشکی رنگ رو دیدم که داشت وارد کوچه میشد سریع رقتم داخل و درو بستم

مامان دوباره برگشت و مشکوک نگام کرد
-...خوبی سایه؟ چرا شبیه جن زدها شدی
+...خوبم مامان چیزی نیست

سعی میکردم مستقیم نگاش نکنم میترسیدم یچیزی بفهمه
وارد اتاقم شدم و روی تخت افتادم
صورتمو بین دستام گرفتم

هنوز باورم نمیشد توچه دردسری افتادم...
همش حس میکردم خوابه
یه کابوس تموم نشدنی....

توآینه نگاهی به خودم انداختم روشنک یه رژلب برام زده بود که کبودی لبمو پوشش میداد

انگار خودمو نمیشناختم
من کجا و این اتفاقا کجا؟

ضربان قلبم هنوز بالا بود و دستام یخ کرده بود
قبل ازاینکه مامان بیاد و در مورد دیشب بپرسه یه پیرهن یقع بلند پیدا کردم و پوشیدم

روی تخت دراز کشیدم و پتومو تا روی صورتم بالا آوردم
از درون لرز داشتم و سردم بود

در اتاقم باز شد و مامان با دیدن من تواون وضعیت اومد داخل و گفت
-...مریض شدی سایه؟

بعدم دستشو روی سرم گذاشت و نگران نگام کرد
آب دهنم و قورت دادم و دروغی که ساخته بودم و براش تعریف کردم

آب دهنم و قورت دادم و دروغی که ساخته بودم و براش تعریف کردم

-...من داشتم میرفتم فروشگاه گوشیم دستم بود یه موتوری از کنارم رد شدو گوشیم رو دزدید

مامان ترسیده یاخدایی گفت و کنارم نشست
اشک توچشمام جمع شد و بی اختیار اشکام سرازیر شدن خودمو توبغل مامان جمع کردم و باهق هق گفتم
+...خیلی ترسیدم

واقعا هم ترسیده بودم...
این دیگه دروغ نبود...
من این لحظه بیشتراز تمام عمرم ترسیده بودم حتی جرعت اینکه بلند شم و از پنجره بیرون رو نگاه کنم هم نداشتم

من همیشه گوشه گیر بودم اماالان حتی دلم نمیخواست از اتاقم برم بیرون
از همه چیز میترسیدم

حتی فکر کردن به اینکه تنها بخوام از خونه برم بیرون تنمو میلرزوند
میترسیدم برم و دوباره باآراز روبرو شم
خدایا دانشگاه رو چیکار کنم!

اون کامرانه لعنتی هم اونجاست....
یکم که توبغل مامان گریه کردم ارومتر شدم
مامان سرمو بوسیدو گفت

-...خداروشکر خودت چیزیت نشده فردا با بابات برو سیمکارتتو بسوزون فدای سرت
دوباره بغض کردم

کاش هیچوقت بهشون دروغ نگفته بودم
خدایا منو ببخش
گوشی مامان رو گرفتم و به روشنک خبر دادم که خونه ام اونم گفت همه چیز نرماله و اگه چیزی شد بهم زنگ میزنه
اگر دوست ندارید روزی ۱ قسمت بخونید میتونید فایل کامل رمان رو از من بخرید. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید رمان اونجا کامله.
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709