Get Mystery Box with random crypto!

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۵۰ تا | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۵۰
تاشب همونحوری توتخت بودم بابا که اومد خونه مامان حرفای منو براش گفت

اونم اومد بهم سر زدو گفت فردا میریم باهم سیمکارتمو بسوزونم و بعدشم میرسونتم دانشگاه

واقعا دلم نمیخواست برم دانشگاه
از روبرو شدن با کامران وحشت داشتم اماهیچ بهونه ای هم برای نرفتن نداشتم

هرچقدر تلاش کردم نتونستم برم سمت پنجره و بیرون رو چک کنم
لباسایی که دیشب تنم بود رو انداختم توسبد تا فردا بشورمشون

یهو یادم اومد کارتی که رادمهر بهم داده بود سریع برداشتم و گذاشتمش روی میز
امیدوارم هیچوقت لازمم نشه اما بهتره فعلا نگهش دارم

به زور ارامبخش شبو خوابیدم
هرچند اونم یه خواب پراز کابوس بود
همش خواب میدیدم آراز میخواد به زور باهام باشه و داره دست و پاهامو میبنده و آخر خواب هم کامران لخت میاد روم

تاصبح هزار بار این خوابو دیدم و هزار بار پریدم
صبح بابا صدام کرد لباس پوشیدم و باهم سوار ماشین شدیم

چشمامو بستم
خدایامیشه وقتی رفتیم توکوچه هیچ ماشین مشکوکی اونجا نبینم؟!

بابا از پارکینگ بیرون اومد و ریموت درو زد چشمامو باز کردم و یه دور کامل کوچه رو نگاه کردم هیچ ماشینی توکوچه نبود

نفس راحتی کشیدم
رسیدیم سرکوچه بابا راهنما زد و همین که پیچید توخیابون اصلی همون ماشین مشکی ای که دیروز جلوی خونه ی روشنک بود رو دیدم

یخ کردم
سِر شدم
همه چی جلوم محو وتار شد....

حالا چیکار کنم...
اونا دنبال من هستن...

انقدر حالم بد شد که نفسم بند اومد
سریع مقنعمو از سرم بیرون اوردم و سعی کردم نفس بکشم

بابا بادیدن حال من سریع زد کنار....
در ماشینو باز کردم بابا ترسیده جلوم وایساد و یه مشت پراز آب پاشید توصورتم

هینی گفتم و نفس کشیدم
دلم میخواست گریه کنم اما بیشتراز این نباید جلوی بابا ضعف نشون میدادم

بابا کنارم ایستاد و کمرمو دست کشید وآروم گفت
-...خوبی سایه؟بریم دکتر؟

با نفسای بریده و گلویی که حس میکردم زخم شده گفتم
+...نه خوبم نمیدونم یهو چیشد...بریم بریم

نشستم توماشین و یکم از بطری آبی که دست بابا بود خوردم
مقنعمو پوشیدم و تکیه دادم به صندلی چشمامو بستم و چند تاتفس عمیق کشیدم تا حالم بهتر شه

هرچند هنوزم تار میدیدم و سرم گیج میرفت
رسیدیم به یه مرکز خدماتی که نزدیک دانشگاه بود

همراه بابا پیاده شدم و دوباره پشت سرمو چک کردم
ظاهرا کسی نبود

سیمکارت قبلیم رو سوزوندم و یه سیمکارت جدید گرفتم
باباهم یه گوشی قدیمی داشت بهم داد و گفت -...فعلا این دستت باشه عصر بریم یه گوشی جدید بخر

+...مرسی بابا
دوباره سوار شدیم و حرکت کردیم سمت دانشگاه
جلوی در ایستادیم و رو به بابا گفتم
+...بعد کلاس میای دنبالم؟

بابا سرتکون دادو گفت آره
+...ساعت پنج کلاسم تموم میشه
-...باشه بابا میام دنبالت
تشکرکردم و پیاده شدم
اگر دوست ندارید روزی ۱ قسمت بخونید میتونید فایل کامل رمان رو از من بخرید. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید رمان اونجا کامله.
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709