Get Mystery Box with random crypto!

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۵۱ سر | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۵۱
سریع وارد دانشگاه شدم هرچند اینجا هم برام امن نبود امابازم امن تر از خیابون بود

روشنک رو دیدم و رقتم سمتش
کنار هم نشستیم و ررشنک گفت
-...فکر نمیکردم بیای دانشگاه
+...خودمم اما نمیتونستم بابا و مامان رو بپیچونم

-...بهتری سایه؟
زانوهامو بالا اوردم سرمو روش گذاشتم و گفتم
+...نه خیلی داغونم خیلی میترسم دلم میخواد بمونم تواتاقم و تا یک سال بیرون نیام

-...آخرش که چی ؟ بالاخره باید با واقعیت کنار بیای و حلش کنی
سرمو کج کردم نگاش کردم و گفتم
+...من حتی نمیدونم چطوری از این وضعیت در بیام؟ ففط دارم فرار میکنم که دستشون بهم نرسه

-...نمیدونم...حق داری منم جای توبودم همینکارو میکردم
کلاسمون شروع شد و دیگع نتونستیم حرف بزنیم

تایم آزاد بین کلاس هاهم از کلاس بیرون نمیومدم میترسیدم برم و با کامران روبرو شم
نمیدونم تا کی!

ولی فعلا تنها چارم فرار کردن بود
کلاسم که تموم شد بابا زنگ زد و گفت توترافیک مونده و یه ربع دیرتر میرسه
روشنک هم بیرون کارداشت و نمیتونست پیشم بمونه

بابچها خدافظی کردم و نشستم توکلاس
سرمو روی میز گذاشتم و چند تا نفس عمیق کشیدم

هیچی نمیشه سایه
همش یه ربع تنها میمونی
اصلا بین اینهمه کلاس چجوری میخوان تورو پیدا کنن! سرمو بلند کردم و با دیدن کامران و پوزخند روی لبش خشک شدم

چند بار پلک زدم تا مطمعن شم دارم درست میبینم
خدایا توهم زدم؟
یا واقعیه؟
کامران پوزخند اعصاب خورد کنی زد و گفت
-...همیشه میدونستم آدم خوش شانسی هستم اما فکر نمیکردم به این زودی گیرت بیارم

من از ترس خشک شده بودم
حتی خون تورگامم خشک شده بود
ذهنم سفید شده بود

فقط صدای کامران رو میشنیدم و حرکتش که هرلخظه بیشتر نزدیکم میشد

-...فکر کردی میتونی از دست من فرار کنی؟

نگاهش
صداش
حالمو بد میکرد
پلک زدم و اشکم ریخت...

دلم میخواست جیغ بزنم اماهیچ صدایی ازم در نمیومد
من فقط با چشمای اشکی داشتم نگاش میکردم

دستشو دراز کرد سمتم
فقط چند قدم مونده بود فاصلمون از بین بره که در کلاس باز شد و چندتا از دانشجوهای سال بالایی وارد شدن

کامران روبروم بود و اونا چهره ی منو نمیدیدن
این آخرین راهه من بود
انگار کامران رو میشناختن عقب گرد کردن از کلاس برن بیرون

دستمو روی صورتم کشیدم اشکامو پاک کردم و قبل ازاینکه برن بیرون یکیشون رو صدا کردم
کامران باخشم و عصبانیت نگام کرد
کیفمو محکم تودستم گرفتم و از جلوش رد شدم

باورم نمیشد تونستم از دستش فرار کنم
مطمعن بودم جلوی بقیه جلومو نمیگیره

اگر دوست ندارید روزی ۱ قسمت بخونید میتونید فایل کامل رمان رو از من بخرید. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان کاژه رو سرچ کنید رمان اونجا کامله.
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709