Get Mystery Box with random crypto!

در چگونگیِ عدالت (برای محسن پورمختار و عشق رشک‌انگیزش) دوست | ستایشگر زیبایی؛ محمدرضا شفیعی‌کدکنی

در چگونگیِ عدالت
(برای محسن پورمختار و عشق رشک‌انگیزش)


دوست عزیزم دکتر محسن پورمختار قریب به روز معلم عکسی از استاد شفیعی کدکنی منتشر کرد با این توضیح:
یَعرفُنا مَن کان مِن مثلِنا
وسایرُالنّاس لنا مُنکرون

و حرف امروز من در مصداق همین «مثلهم» و «منکرون» است.

اوّلین و ساده‌ترین تعریف «عدالت» همان «هر چیزی را در جای خود نهادن» است که آن‌قدر گویا و جامع هست که فعلاً بشود به همان بسنده کرد. این را در خاطر داشته‌باشید.

۱- آنچه شاعر را محبوب می‌کند عمق و خلوص احساسات او (یا دست‌کم همسو بودن احساساتش و هماهنگی آن، چه در ظاهر و چه در واقع، با احساسات مخاطب) است و البته توانایی او در بروز پسندیدۀ این احساسات. حال یکی پسند عامه را در نظر دارد و دیگری بر آن است که «پسند عامه گو هرگز مباش». شاعر اگر با جامعه‌اش همراه باشد، با ظلم بستیزد (و گاه ادای این کار را درآورد)، «سفارش زمانه» را بپذیرد و درد دل دوستارانش را در شعر خود بازتاب دهد، محبوب و مشهور می‌شود. صوفی هم -که خود به نوعی شاعر است- اگر خلق را به رواداری و مروّت بخواند و بزرگان را به انصاف و تقوا وصیّت کند و کوچک‌ترها را از سرسپردگی به جور و بیداد زنهار دهد و بلکه اگر کراماتی بر پیروان ظاهر کند، شهرت و محبوبیّت حقّ اوست.
ممکن است عده‌ای بگویند قصد و منظور فلان شاعر ظلم‌ستیزی نبوده و فلان صوفی در هوا پرواز نکرده و دیگرانی بگویند بوده و کرده (و بلکه ما دیدیم و منقاد شدیم)؛ آن‌گاه اگر این گروه بگویند: یعرفُنا مَن کان مِن مثلِنا... حق به دست ایشان است.

۲- فکر می‌کنید شاعر را اگر در مدرسه بگذارید به شاگردانش منطق، دوری از هیجان، قضاوت بدون حبّ و بغض، و پای‌بندی به حقیقت، حتی به‌قیمت گمنام ماندن یا حتی منفور بودن، می‌آموزد؟ شاعر را ساخته‌اند که در پی شهرت و محبوبیت باشد، دوست بدارد، نفرت بورزد، پر از شور و هیجان باشد و منطق را مصادره کند یا دور بزند. خیلی از این صفات را شاید اگر بیرون از زمینۀ این جملات بخوانید، صفات بدی نباشد. آنچه موجب ناپسندی «دوست داشتن و نفرت ورزیدن» می‌شود آن است که در جای نادرستی ظاهر شده‌است: در ساحت علم. اگر صوفی را در مدرسه بگذارید شاگردانش را چگونه خواهدپرورد؟ آیا آنها را به شک کردن، نقد کردن، هر حرفی را نپذیرفتن و مقلّد نبودن فرا می‌خواند؟ آیا حتی می‌کوشد (یا می‌تواند) پروازشان بیاموزد؟ صوفی در پی ایمان و یقین و «مرید» است و «چون مرده در میان دستان غسّال» بودن، یعنی عکس آنچه معلّم باید بیاموزد.

معلّمی دیگر است و شاعری و صوفیی دیگر. ما «منکرون» این ارادت و محبّت را گرامی می‌شماریم و می‌کوشیم درک کنیم، حتی اگر از تجربهٔ آن لذت پرواز عاجز باشیم. امّا بر آنیم که به عدل نزدیک‌تر است اگر آموزش شعر و تصوف را نه شاعرانه و صوفیانه، بلکه معلمانه پی بگیریم، که

هر چیز به جای خویش نیکوست.


t.me//fanneadab