دوتا خانوم ۳۰و خوردهای ساله توی حیاط دانشگاه نشسته بودن،داشتن صحبت میکردن. من هم چون کنارشون بودم میشنیدم.یکیشون گفت همیشه به محمد میگم منو پایینتر از خونه پیاده کنه که نکنه بچهها یا شوهرم ببینن. اون یکی هم گفت منم همینجوری بودم، کوچهی پایینی پیاده میشدم.جفتشون شوهر داشتن.من برام سواله که ما انسانها کِی وقت کردیم انقدر آشغال و پست بشیم؟ چجوری میشه خیانت کرد و راحت سر روی بالشت گذاشت؟ فکر کن بچه هم داشته باشی و تموم دنیاش باشی و تورو الگوی خودش بدونه. خاک بر سر هرکی که اینجوریه. امیدوارم دستش رو شه.