آهای زمونه! به قدری عاشقشم که میخوام اشکامو به تو بدم تا قابش | کوچهٔ سینوس به دهلیز
آهای زمونه! به قدری عاشقشم که میخوام اشکامو به تو بدم تا قابشون کنی که همهٔ دنیا شدت علاقهام رو ببینن. انقدر دلتنگشم که همین الان دلم میخواد بغضمو به دست باد بسپارم تا به گوشش برسونه که چهقدر دلم میخواد دوباره ببینمش. کوه که چیزی نیست. تو اگر قبول کنی خاطرات خوشتو با من بسازی، من اسم هر دومون رو روی کرهٔ ماه حک میکنم. به ماه میگم از خودش نور بتابه. به درخت میگم روی ریشههاش برگ و میوه رشد کنه. به کشتی میگم هوانوردی کنه. به قطار دستور میدم روی ریل حرکت نکنه. به شیر میگم گور جانشینش باشه. با دستای خودم لایهٔ اوزون رو ترمیم میکنم. فقط تو جات توی آغوش من باشه...