زیبا نبود زندگی و به مرگ چیزی نمیگفتم مبادا بگریزد و برنگردد | شعرِ نو
زیبا نبود زندگی و به مرگ چیزی نمیگفتم مبادا بگریزد و برنگردد ثانیهها با کفش فقیرانه از بغلام میگذشتند عمر استخوان شکسته؟ در گلو مانده بود زیبا نبود زندگی تو زیبا کردی و من دیدم مرگ را که بر نُکِ پا به تاریکی میگریخت.