هدایت و سایه هایش :گریزی به مسالههای ما و او محمد خالوندی-محمد نظری
چند سال پیش شخصی -تحصیل کرده و کتابخوان- نه به طنز که به جد ما را ستود، چرا که با وجود پژوهش بر روی آثار صادق هدایت(1281-1331) خودکشی نکردهبودیم! امروز باید از مبناهایِ درونماندگار و (البته از سوی مخاطب) دلایل جامعهشناختیِ [این]«افسونِ» زندگی و آثار او برای ایرانیِ معاصر پرسش کنیم: پس از یک قرن، به چه شیوههایی صادق هدایت و آثارش را «خواندن»ایم؟
امروز در بختکِ ناسیونالیسم افراطی و فاشیسم در تمام منطقه و البته قدرت گرفتن راست افراطی و موج جدید اسلامهراسی و مهاجرستیزی در غرب، بیش از هر چیز نیاز به ترویج صلح و دادن امکان به جوشیدن و آمیزش اقوام و فرهنگها و زیستن در کنار هم داریم؛ یکی از لوازم این امر گشودن «حافظهی فرهنگی» و «مخیلهی اجتماعی» پر از کلیشههایِ دیگریستیز است؛ حافظهای با «منظومه»هایی پر از تصاویر و کلیشهها، تمثیلها و تصوراتِ تاریخی تحقیر کننده، کج و معوج، و مبتنی بر هراس از دیگری. همهی مایی که در جنجال و جدال بر سر تصدیق و یا رد «ژن ِخوب» و بد شرکت کردیم آیا بیمبنا و مهمل بودن نفسِ خود اولویت ژن (کلمه امروزی و توجیه شده برای همان «نژاد و خون») را فراموش نکرده بودیم؟ متاسفانه آثار هدایت با یکی از منابع و منشاءهای این بخش از تاریخ و حافظهی ما -که بسیاری از توانهای خلاقهاش را برباد داد- گره خورد است: ردپایی از فاشیسم «منتشر در فضا»ی اوایل قرن بیستم؛ میراث گوبینو، آخوندزاده و میزرا آقاخان کرمانی در ایران و امسال ارنست هاکل(ر.ک به مقدمه نیرنگستان)، داروینیسم اجتماعی و شرقشناسی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در غرب! برای نمونه ارنست هاکل در کتاب معروف «شگفتیهای حیات» و روشنتر در کتاب «تاریخ خلقت» پیشنهاد نوعی «انتخاب مصنوعی» یعنی کشتن تمامی دیوانگان، بیماران و کر و لالها و ناتوانان را میدهد. او اسپارتیهای باستان را میستاید که با این «انتخاب مصنوعی» ، نژادی با قدرت و زیبایی بدنی و انرژی و ظرفیت ذهنی[بالا] ساختند. کدام یک از مضامین اوست که در نازیسم و فاشیسم یافت نشود: آمیزهای ناساز از آرمانِ خلوص نژادی (و اقدام عملی برای پاکسازی نژادی)؛ نوعی «دقت» و عقلانیت خونسرد، ناتورالیسم غلیظ؛ سردی و عدم باور به عشق و طرد احساس در عینِ رویکرد «زیباییگرا»؛ قهرمانیگریِ مبتنی بر قدرت بدنی و «دلاوریِ قهرمانانه خشن و زمخت»؛ تکاملگرایی و اندیشهی پیشرفت تاریخی-نژادی. در هدایت، سرپوش گذاشتن بر زخمها، فرافکنیِ گرایشها و هراسهایِ وسواسی-ماخولیایی برای خلوصی نژادی و گذشتهای آرمانی، که هرگز وجود نداشته است؛ چنین گرایشی را به جستنِ منشاء خرافه، انحراف و ناتوانی در به زعم او «نژادی» دیگر (سامی، پارتی و یونانی و رومی و یهودی و عرب)(ر.ک به مقدمه هدایت بر نیرنگستان) رقم زده است؛ در حالی که این موضوع ریشه در فلج بودن و شکستِ در تغییر وضعیت تاریخی خود دارد. چنین خصمی هنوز با ماست و بار دیگر سر بر خواهد آورد: «تکرار» و تکرار!! باید بپرسیم چرا «...آنچه در فرهنگهای دیگر سرچشمۀ لایزال غنا و تنوع است، در اینجا ناپاکی است، ترکیبی ویرانگر و عدم تعادلی بنیادی است»؟ چرا نیروها و معادلات تعیینکننده را مدام اشتباه میگیریم؟ در این میان شاهد بودهایم که اشعار حافظ، مولانا و سعدی (و زبان غنی و ظریف و فصیح فارسی آنها) خود، حافظ خود و در عین حال متعلق به تمام بشریت بودهاند: بنی آدم اعضای یکدیگرند/که در آفرینش ز یک گوهرند * چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار *تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی (گلستان، باب اول) * آیا میتوانیم بر «عادت» شیفتگیِ بیمارگون و طرد خصمانهی مبتنی بر کینتوزی چیره شویم؟ مایههای لازم در آثار هدایت برای نجات هدایتی غیر سوررئال، غیرهدونیست، «کتابخوان»، «محقق» و داستاننویسی برجسته (حداقل در بوفکور و چند کار کوتاهاش) میتواند مبنای بیمبنا و مبتنی بر «شور»، تبلیغات و صرفا خاطراتِ نسل هدایت و البته بلندگو شدنِ او برای طرح ایدههای دیگریستیز مبتنی بر «کینتوزی» [Ressentiment] را دگرگون کند؟