Get Mystery Box with random crypto!

کارگران و میلِ طبقاتی علی هداوند (به مناسبت اول ماه مِی، روز | siavoushan

کارگران و میلِ طبقاتی
علی هداوند

(به مناسبت اول ماه مِی، روز جهانی کارگر)

در دانش روان‌کاوی پرسشی بنیادین از هدف نهایی روان‌کاوی وجود دارد که منجر به ایرادِ پاسخ‌های پُر‌مناقشه‌ای شده است. آیا کار‌ویژه‌ی روان‌کاوی کمک به «تقویت ایگو»؛ «سازگاری با واقعیت» و در نهایت «خوشبختی» است؟ در روان‌کاوی لکانی همه‌ی این موارد کژفهمی‌هایی تلقی می‌شوند که در پاسخ به پرسش از اهداف روان‌کاوی و پایان پروسه‌ی روان‌کاوی طرح‌ریزی شده‌اند. از نظر لکان پایان روان‌کاوی به معنای محو شدن سمپتوم [نشانگان] و یا معالجه‌ی یک بیماریِ بنیادین نیست، زیرا روان‌کاوی اساساً فرایندی درمانی نیست، بلکه جستجویی برای حقیقت است، حقیقتی که البته [برای وضعیتی که درش به سر می‌برد] همواره سودمند نیست! در واقع هدف این است که فردِ تحتِ روان‌کاوی به سمت صورت‌بندی و سامان‌بندیِ حقیقت درباره‌ی میل‌اش سوق داده شود تا از این طریق گفتاری حقیقی ظاهر شود و سوژه بر تاریخچه‌اش وقوف پیدا کند. در این فرایند، سوژه امیالِ خود را شناسایی، بازیابی و از آن محافظت می‌کند و اجازه نمی‌دهد تا به‌وسیله‌ی موانع از کار بیفتد یا توسطِ «دیگری بزرگ» متزلزل شود و در نوسان قرار گیرد. بدین اعتبار می‌توان گفت که هدف روان‌کاوی مستلزم تغییری بنیادین در جایگاه سوژگانی تحلیل‌شونده است، فرایندی که از دلش سوژه‌ای «خودآیین» تقویم می‌یابد.
حال آیا می‌توانیم، با اندکی جرح و تعدیل، این مفاهیم را در چارچوبی اجتماعی به کار ببندیم؟ پرسش‌هایم را این‌گونه تصریح می‌کنم: «سوژه‌ی جمعی و طبقاتی چیست؟»؛ «مِیلِ آن چگونه کار می‌کند؟» و «چگونه بر آن وقوف می‌یابد؟»
«طبقه‌ی کارگر» به چند دلیل برای به کار بستن این تحلیل از اهمیتی کلیدی برخوردار است که در اینجا صرفاً به برخی از آنها اشاره می‌کنم: کارگران «نیروی پیش‌ران تولیدند»؛ «بازتاب‌دهنده‌ی بخشی اساسی از مناسبات و رویه‌های موجودند»؛ «نقطه‌ی امکانی برای طرح‌ریزی فرم‌های دگرگونه‌ی زیست جمعی‌اند»؛ «عاملی تاثیر‌گذار در روند‌های تاریخ اجتماعی‌اند»؛ «به میانجی نقش و جایگاه‌اش در تولید، توان اثرگذاری بالایی بر دیگر طبقات دارد» و غیره که چرایی و چگونگی هر کدام مستلزم توضیحی است که در این یادداشت نمی‌گنجد.
همان‌طور که در روان‌کاوی لکانی «سوژه» نه به معنای یک هویتِ تمامیت‌یافته و ایزوله بلکه موجودیتی است شکافته‌شده (توسط ضمیر ناآگاه)، ارتباطی و چند‌وجهی که مُدام در حالِ اتصال به شبکه‌های دلالتی است، سوژه‌ی جمعی طبقه‌ی کارگر نیز نه یک هویتِ دُگماتیکِ از پیش موجود که با انگشتِ اشاره می‌توان آن را نشان داد، بلکه پیش از هر چیز به میانجیِ مجموعه‌ای از روابط و مناسبات تعریف می‌شود، و نه با چشم غیر مسلح بلکه با تحلیلی انتقادی رویت‌پذیر می‌شود. برای این کار نیاز به روزآمد کردن مفهوم «طبقه‌ی کارگر» و کلیشه‌زدایی از تصویر سنتیِ «کارگرِ کارخانه‌ای» داریم. امروزه باید این مفهوم را در سرشت چند‌ریخت، سیال و ارتباطی‌ای در نظر گرفت که تمام مزدبگیران را اعم از بی‌ثبات‌کاران، نیروی خدماتی، آموزشی، تولیدگران غیر‌مادی و بسیار اشکال دیگری که تارو‌پودِ هستی اجتماعی را می‌تنند تحت شمولیت قرار ‌می‌دهد.
واکاوی تبار مفهوم «سوژه» در فلسفه، حقوق، زبان‌شناسی و البته روان‌کاوی یک دوسویگی را به ما نشان می‌دهد، «سوژه» در عین اینکه حاویِ وجهی فاعلانه و اختیاری است، در عین حال متضمن وجهی مفعولی و انقیادی نیز هست و اساساً تنشِ مدامِ این دو وجه است که سوژگی را برمی‌سازد. در «پایان روان‌کاوی» سوژه، واقعیتی جدید را از خلأ بنیان نمی‌نهد بلکه به شکلی رادیکال رابطه‌ی خود را با میل و تاریخچه‌اش بازتعریف و باز‌صورت‌بندی می‌کند، به همین طریق سوژه‌ی جمعیِ طبقه‌ی کارگر نیز «تاریخ خود را می‌سازند ولی نه آن‌گونه که دلشان می‌خواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایطِ داده‌شده‌ای که میراثِ گذشته است و خودِ آنان به‌طور مستقیم با آن درگیرند».
اما اگر مفهوم «میل» Desire در روان‌کاوی لکانی، به میانجیِ الکساندر کوژِف، سویه‌ای هگلی دارد و در نسبت با فقدانی صورت‌بندی می‌شود که طی آن چون چیزی را به عنوان «امر خوبِ» از‌دست‌رفته تلقی می‌کند پس در جهتِ نیل به آن نیز تلاش می‌کند. «میلِ» appetitus طبقاتی بیشتر دلالت به معنای اسپینوزایی‌اش دارد و بدان جهت که برای رسیدن به آن تلاش می‌کند و آن را می‌طلبد و می‌خواهد، خوب می‌شماردش. از همین‌رو می‌توان این میل را «درجه‌ی توان» یا «خواست توانستن» نامید که وظیفه‌اش «کوشش برای صیانت از ذات [کوناتوس]» و بسط و گسترش آن در پیوند با میل‌های دیگر است. آگاهی از این میل چیزی نیست که پیشاپیش درونِ سرِ این طبقه وجود داشته باشد بلکه از رهگذرِ رنجِ مندرج در بدن‌ها، تجربیات، کنش و کردار‌های روزمره، و مداخله‌ای دائمی در به‌دست گرفتن سرنوشت خود در متنِ واقعیتِ موجود و طرح‌ریزی تخیلی ...