Get Mystery Box with random crypto!

اکونارسیس: صدایم را از دست داده‌ام نویسنده: سوسن قهرمانی صدا، | siavoushan

اکونارسیس: صدایم را از دست داده‌ام
نویسنده: سوسن قهرمانی


صدا، صدا،تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا، تنها صداست که می ماند.

در شاهکار جاودانه ی اوید که متامورفوسیس نام دارد، اکو پری‌ای پرحرف است که از زبان و آوای خود برای منحرف کردن توجه دیگری از خواسته اش استفاده می کند. بدین سبب گرفتار نفرینی می شود که در آن توانایی سخن گفتن به خواست خود را از دست می دهد. او جز تکرار آواها و واژگان دیگری، قادر به تولید کلامی از سوی خود نیست. پس از این نفرین است که دل در گرو عشق نارسیس می‌نهد اما صدایی برای بیان این عشق ندارد. آنچه جالب توجه است این است که گرچه او نمی تواند احساس خود را بیان کند اما به طور کامل انتخاب و توانایی اش را از دست نداده است. به جز واژه ها، آهنگ و تکرار کلام با او هستند. به بیان دریدا او خودش را درون صدای دیگری قرار می دهد و با تکرار بخش هایی از آن، عشق خود را بیان می کند. برای مثال در اولین برخوردش با نارسیس زمانی که نارسیس صدا می زند "آیا کسی اینجاست؟" او واژه "اینجاست" را تکرار می کند و زمانی که نارسیس می گوید "ما باید همدیگر را ببینیم" او "همدیگر را ببینیم"را تکرار می کند. بنابراین او منتظر می ماند و هر آنجا که شرایط اجازه می دهد صداها را می شنود، انتخاب می کند و با تاکید بر واژه ها تمنای خود را بیان می کند.
در ادامه داستان می‌شنویم که با تمام تلاش های اکو برای بیان عشق، نارسیس از این عشق گریزان است و آن را به سخره می گیرد. نارسیس در پژواک کلام او، صدای عشق را می شنود اما گویی آن را نشنیده است. در اینجا ما با دو پدیده روبرو هستیم: یکی کلام ناقص اما پر اشتیاق اکو و دیگری گوش ناشنوای نارسیس. در پایان داستان ما شاهد صحنه ای غم‌انگیز هستیم که در آثار نقاشانی چون واتر هاوس به زیبایی به تصویر کشیده شده است. نارسیس به جنگل پناه برده است. به جایی که برای اولین بار در پی شکار، اکو را در آنجا یافته و اسیر خویش نموده است. اما این بار به جای اکو خویشتن را در آب می یابد و شکار خویش می شود. او در دام این تصویر می افتد چنانکه اکو در دام تصویر او افتاده است، در آخرین همراهی اکو و نارسیس، شاهد آنیم که نارسیس به آب می نگرد و می گوید "آه... من " و اکو با اندوهی دو چندان تکرار می کند "آه ... من"... پس از این تکرار است که صدا و تصویر هر دو آن ها به تدریج ناپدید می شوند.
اگر در اتاق روان کاوی در ارتباط روان کاو و آنالیزان به تماشای جلوه های این اسطوره ها بنشینیم چه چیزهایی دریافت خواهیم کرد؟ در ابتدا با کسی روبرو هستیم که با واژه های ناگفته یا تکرارها وارد اتاق می شود و آن دیگری که فرض بر این است که منتظر است تا بشنود. اما مساله اصلی این است که در جریان این ارتباط هر کدام از این دو در درون خود تا چه حد با جلوه های اکو و نارسیس خویش در کشمکش هستند. روان کاو تا چه حد گوشی آماده برای شنیدن دارد؟ تا چه حد درگیر تصویر خویشتن است؟ زمانی که روان کاو قرار است واژگان و تجربه ها را دریافت کند تا چه حد می تواند درون صداها جای گیرد، در یاد آوری اشتیاق خاموش آنالیزان او را همراهی کند و او را از نفرین تکراری که به آن گرفتار است رها کند؟ آنالیزان در کدام جایگاه نشسته است؟ او تا چه حد درگیر تصاویر و پندارهای خویش می ماند؟ تا چه حد آمادگی جدا شدن از تصویرها و صداهای تکرار شونده را دارد؟ چنانچه جدا شدن تدریجی از تصویرها و صداهای تکراری در این فضا رخ ندهد و هر دیدار روان کاو و آنالیزان تبدیل به ملاقاتی در کنار آب می شود که یکی در آن به خویش می نگرد و می گوید ... آه من و آن دیگری تکرار می کند آه من....