پدران و فرزندان؛ نیمهی تاریک نویسنده: مریم وحیدمنش
روایت فروید از داستان اُدیپ اثرسوفوکلس، به شکلی درخشان پرده از راز و رمزهای سیمپتومهای نوروتیکِ فرزند آدمی برمیدارد. داستان از این قرار است که پیشگویان زنهار داده بودند که ادیپ، پسر شاه لایوس، سرانجام پدر را خواهد کشت. از این رو لایوس، ادیپ کوچک را در بیابان رها کرد. ادیپ از طرد و بیمهری پدر جان بدر برد و از قضای روزگار در بارگاهی دیگر به تاج و تخت دست یافت. این بار پیشگویان به ادیپ زنهار دادند که او سرانجام پدرش را به قتل خواهد رساند و با مادرش ازدواج خواهد کرد. دستِ روزگار پیشگوییها را به حقیقت مبدل ساخت؛ ادیپ بی آنکه بداند پدر را کشت و با مادر ازدواج کرد. پیشگویی پیشگویان تنها پرده از سرنوشتِ غم انگیز ادیپ بر نداشت، بلکه نشان از حقیقتی داشت که در طالعِ هر کودکِ نازادهی انسان و هر پدر و مادر بالقوهای مقرر شده است؛ عشق و کین درهم آمیختهی والدین و فرزندان به یکدیگر. در این داستان پیش از آنکه ادیپ به قتل پدر برخیزد، لایوس از بیم آنکه پیشگوییها به حقیقت بدل شود و ادیپ او را بکشد، این کودکِ بیطاقتِ بیجان را در بیابان رها کرده بود. این پیشگویی نه برای لایوس که برای هر پدر و مادری حقیقتی تهدید کننده است؛ اینکه روزی فرزندان بزرگ میشوند، قد میکشند و قدرت و تسلطِ بلامنازع والدین برآنها افول خواهد یافت. این حقیقت که به ناچار، هر پدر و مادری از سریر قدرت کنار خواهد رفت و فرزندان تازه نفس بر جای آنها تکیه خواهند کرد. جنگ و تعارضی که نه فقط میان والدین و فرزندان که میان نسل پیشین و نسل بعد همواره برقرار است. روایت ادیپ را از هر طرف که بخوانیم، داستان پر پیچ و خم تعارضات والدین و فرزندان است. یکی از زوایای کمتر دیده شدهی این داستان، روایت لایوس، پدر ادیپ، و ماجرای پسرکشی است. روایت پدری نارسیسیستیک که فرزندش را مایملک و ادامه خود میداند؛ پدری که حیات و ممات فرزندش در دست اوست. پدری که قادر نیست میان خود و پسرش تمایز قائل شود و او را به عنوان موجودیتی مستقل از خود بپذیرد. پدر نارسیسیستیک، پدری است که همچون پدر آغازین، خود را از قانون برتر میداند. لایوس به سبب نارسیسیزم و حسادت مهار نشدهاش قادر نبود تا حضور و موجودیت مستقل ادیپ را بپذیرد؛ چنین پدری نمیتواند آیندهای برای فرزندش متصور باشد. چنین پدری اگرچه جبار و مستبد به نظر میرسد اما قادر نیست تا قانون و عرصه نمادین را بر کودکش بگشاید. در حکومت ِ کژکار این پدر، قانون جایی ندارد، بلکه پدر مستثنا از قانون و ورای آن است. به سخن دیگر، چنین پدری امکان حل و فصل عقده ادیپ را به کودک نمیدهد. عبور از پدر نارسیسیستیک به قانونِ پدر نمادین از رهگذر پذیرش موجودیت متفاوت و مستقل فرزند میگذرد؛ از رهگذر مدیریت تکانههای قتلخواهانه و محرمآمیزانهی پدر؛ آنجا که پدر به جای قتل فرزند، ابعاد نارسیسیستیک و خودمحورانهی خود را به مسلخ برد و فضا را برای عرصه نمادین و قانون می گشاید. پدر باید بتواند مسئولیت حسادت و رقابتی را که نسبت به فرزندانش احساس میکند، بپذیرد. او باید بتواند تکانههای تاریکش را والایش کند و آنها را به سمت چارچوب بخشی و قانونگذاری هدایت کند. او باید بتواند این تکانههای تاریک را در خود نگه دارد و میلش را به تسلط وغلبه، تعدیل و تنظیم کند و مرزی مشخص میان افراط و تفریط برقرار سازد؛ مرزی رهاییبخش که کودک را به سوی دنیای بیرون رهنمون میشود. پدر با تعدیل و تنظیم تکانههای پرخاشگرانه، نارسیسیستیک، رقابتجویانه و محرمآمیزانهاش قادر به حفظ کارکرد نمادین میگردد. چنین پدری مهمترین و ارزندهترین خدمت را به آینده خود و کودکش عرضه میدارد. او کودکش را قادر میسازد که خود را متمایز از دیگری و در عین حال با دیگری به رسمیت بشناسد و با چالشهای زندگی، غیبتها و محدودیتهایش مواجه شود و بتواند از برخی امیالش چشمپوشی کند تا حیات سرزنده خود را ادامه دهد. تجربه کودک انسان با پدر چیزی در نوسان میان پدر نارسیسیستیک، رقابت جو، خشن و بیتوجه و پدری است که مشتاق شناختن و مسئولیت پذیرفتن نسبت به فرزندش به مثابه سوژهای مستقل است. پدر چیزی در میانه حضور و غیاب، تصدیق و نفی و عشق و نفرت است. پدرِ «به اندازه کافی خوب» بیش از آنکه غایب باشد، حاضر، مسئول و حافظ قانون است.