پسر کوچولوی خواهرم از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز مى خرم. وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. دوید جلو و پرسید:دایی بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت. شروع کرد و گفت: دایی بَده، دایی بَده. بغلش کردم و گفتم: دایی جان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟ فهمیدم دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما می گوئیم خدا و رسول و اهل بیت و شهدا را دوست داریم، ولى... در عمل کوتاهى می کنیم ✾࿐༅✧ ✧ ༅࿐✾ ┄•●❥ 282 views08:48