Get Mystery Box with random crypto!

گلچین سخن بزرگان

لوگوی کانال تلگرام sokhan_nab53 — گلچین سخن بزرگان گ
موضوعات از کانال:
ارنست
پیرمرد
جین
ارسطو
یوستین
راز
چالش
سعدی
مشاعره
All tags
لوگوی کانال تلگرام sokhan_nab53 — گلچین سخن بزرگان
موضوعات از کانال:
ارنست
پیرمرد
جین
ارسطو
یوستین
راز
چالش
سعدی
مشاعره
All tags
آدرس کانال: @sokhan_nab53
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 45.36K
توضیحات از کانال

سخنان ناب بزرگان و اندیشمندان جهان

#فلسفه تعليم انديشيدن است نه
تعلیم اندیشه ها
🔹استفاده از مطالب يك شخص به معني تاييد مطلق آن شخص ونقد يك مطلب به معناي نفي تمام كارنامه آن شخص نيست.
ادمین تبلیغات👇

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2024-05-16 21:17:26 #چالش_تست_فلسفه
آیا معنی زندگی برای انسان ها و حیوانات یکی است؟

@sokhan_nab53
5.1K viewsedited  18:17
باز کردن / نظر دهید
2024-05-16 15:29:20 در سالهایی که جوان‌تر
و به ناچار آسیب پذیرتر بودم،
پدرم پندی به من داد که آنرا تا به امروز در ذهن خود مزمزه می‌کنم.

وی گفت: هر وقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همه ی مردم مزایای تو رو نداشته‌اند...

#گتسبی_بزرگ
#اسکات_فیتزجرالد
@sokhan_nab53
5.3K views12:29
باز کردن / نظر دهید
2024-05-16 12:32:07 درصد کمی از انسانها
نود سال عمر می‌کنند
مابقی یک سال را
نود بار تکرار می کنند ...

#چارلی_چاپلین
@sokhan_nab53
5.7K views09:32
باز کردن / نظر دهید
2024-05-16 10:03:49 ‍ ‍ مردانگی به نر بودن نیست!

گویند روزی قمر الملوک وزیری اولین خواننده زن ایران سوار بر درشکه به جایی میرفت. درشکه چی از جلوی قهوه خانه ای رد میشود که گرامافونش آهنگی از قمر را پخش میکرد.
درشکه چی آهی میکشد و میگوید چه میشد خدا به من هم پولی می داد تا میتواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم.
قمر میگوید خدا را چه دیده ای، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند.
درشکه چی از سر حسرت آهی کشید و گفت ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا؟ تا پولدارهایی مثل تیمورتاش ها و حاج ملک التجارها هستند کجا دست ما به دامان قمر میرسد؟
قمر پس از دلداری درشکه چی، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان آن با خبر میشود و میفهمد که عروسی دو روز دیگر در خانه ای در جنوب تهران است.
صبح روز موعود قمر همه ی مقدمات یک جشن مجلل را از فرش و قالی و میز و صندلی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و دیگ و دیگور آماده می کند و به چند نفر میدهد که به خانه محل عروسی ببرند.
کارگران پیش چشمان حیرت زده ی درشکه چی و اهل خانواده، خانه را به نحو زیبایی تزئین و چراغانی میکنند.
طرف های غروب، قمر با ارکستر خود و همچنین یک دسته مطرب رو حوضی وارد شده و با ورود او شور و غوغایی در محله به پا شده و مردم برای دیدن او به پشت بام ها هجوم میبرند و درشکه چی خود را روی پاهای قمر میاندازد و قمر او بلند کرده و میگوید:
این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک تار موی شماها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی کنم.
و بعد از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد، به مطربها میسپارد تا آنجا که ممکن است مجلس عروسی را گرم کنند و خود آنجا را ترک میکند..

@sokhan_nab53
6.4K views07:03
باز کردن / نظر دهید
2024-05-15 22:58:22 به قول #عطار:

تا جان به عشقت بنده شد، زین بندگی تابنده شد
تا دل ز نامت زنده شد، پر شد دو عالم نام دل

@sokhan_nab53
#چالش_شعر
#مشاعره
5.8K views19:58
باز کردن / نظر دهید
2024-05-15 21:29:14 همه می دانند که روزی می میرند، اما کسی این را باور نمی کند، اگر باور می کردیم، رفتارمان را تغییر می دادیم.

#سه_شنبه_ها_با_موری
#میچ_آلبوم

@sokhan_nab53
6.2K views18:29
باز کردن / نظر دهید
2023-07-24 15:38:49 @sokhan_nab53
اگر کسی برا ما بسیار ارزشمند باشد ، باید این راز را از او پنهان کنیم ! چنان که گویی جنایتی را پنهان می کنیم !
#آرتور_شوپنهاور

ایا این سخن موافق هستید
1.1K views12:38
باز کردن / نظر دهید
2023-07-24 14:01:51 @sokhan_nab53
اگر خواستید عقیده‌ای را بسنجید ابتدا ببینید افرادی كه پیرو آن عقیده هستند به جامعۀ بشری چه خدماتی کرده‌اند ...!!
#جورج_اورول
1.9K views11:01
باز کردن / نظر دهید
2023-07-24 11:17:00 @sokhan_nab53
"می‌دانی، بنای دوست داشتن کسی را گذاشتن،
کار بزرگی است.
باید نیرو، کنجکاوی، نابینایی داشت.
#ژان_پل_سارتر
2.3K viewsedited  08:17
باز کردن / نظر دهید
2023-07-24 09:52:43 @sokhan_nab53
بیشتر مردم زندگی نمی‌کنند ، فقط با هم مسابقه دو گذاشته‌اند !
می‌خواهند به هدفی در افق دوردست برسند ولی در گرماگرمِ رفتن آنقدر نفس‌شان بند می‌آید و نفس نفس می‌زنند که چشمشان زیبایی‌ها و آرامش سرزمینی را که از آن می‌گذرند نمی‌بینند و بعد یک وقت چشم‌شان به خودشان می‌افتد و می‌بینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمی‌کند به هدف‌شان رسیده‌اند یا نرسیده‌اند ...
#جین_وبستر
#بابا_لنگ_دراز
2.8K views06:52
باز کردن / نظر دهید