باغ و بُستان داشت برای خودش... تعریف میکرد از روباهی که اومده | خط خطی های شاعرانه
باغ و بُستان داشت برای خودش... تعریف میکرد از روباهی که اومده بود و اشتباهی توی انبار کاه و علوفهش لونه کرده بود و بچه هاشو به دنیا آورده بود... میگفت میدونستم امون به مرغ و خروسام نمیده این مهمونِ ناخونده و کار حیوونای بخت برگشتهم ساخته ست، ولی دلم به حالِ توله های تازه به دنیا اومده ش سوخت و گفتم جهنم و ضرر! بذار بمونن و یه گوشه برای خودشون زندگی کنن... قسم میخورد حتی یه بار هم متعرض مرغ و خروساش نشده روباهِ مذکور و حتی شده خیلی وقتا شرِ گربه و سگ و جک و جونورای موذی دیگه رو هم دفع کرده از سر باغ و بُنهش... میخوام بگم حیوونی که به مکر و حیله و درندگی معروفه هم، خوبی و محبتو میفهمه و حالیشه، ولی امان از این بشرِ دوپای اشرفِ مخلوقات که گاهی وقتا درنده تر از هر درنده خویی میشه و دندونِ بدی تیز میکنه برای اونایی که خوب بودن و بهش خوبی کردن...