Get Mystery Box with random crypto!

دیوانه‌ای به نیشابور میرفت. دشتی پر از گاو دید پرسید: اینها از | تاریخ بدون سانسور !!!🔴

دیوانه‌ای به نیشابور میرفت. دشتی پر از گاو دید پرسید: اینها از کیست؟

گفتند: از عمیدنیشابور است. از آن جا گذشت. صحرایی پر از اسب دید.
گفت: این اسب ها از کیست؟ گفتند: از عمید.
باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار. پرسید: این همه رمه از کیست؟ گفتند: از عمید.
چون به شهر آمد غلامان بسیار دید، پرسید: این غلامان از کیست؟
گفتند: بندگان عمیدند. درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و میرفتند.
پرسید: این سرای کیست؟
گفتند: این اندازه نمیدانی که این سرای عمید نیشابور است؟
دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت:
این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا همه چیز را به او داده ای...

کشکول شیخ بهائی

تاریخ ممنوعه را اینجا بخوانید !!!
┏━━━━━
@TARIKHEMAMNOOE
┗━━━━━━━━━━━