Get Mystery Box with random crypto!

خِرقهٔ تَزویر ( ۲ )

لوگوی کانال تلگرام tazvir2 — خِرقهٔ تَزویر ( ۲ ) خ
لوگوی کانال تلگرام tazvir2 — خِرقهٔ تَزویر ( ۲ )
آدرس کانال: @tazvir2
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.15K
توضیحات از کانال

نقد تخصّصی صوفیه و بیان حقایقی که کمتر دیده و شنیده‌اید
.
t.me/tazvir2/12 :پست اول کانال
ارتباط با ما:
@info_tazvir
کانالهای مرتبط:
@tazvir3

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-07-31 10:01:24 #مشترکات_عرفانی #نفی_غلو

بمناسبت آغاز ماه محرم

نگاهی به مسأله عزاداری در مکتب عرفان و تصوف و غلات، که تابحال در کانال‌های خرقهٔ تَزویر ارائه شده‌ست:

t.me/tazvir3/603

t.me/tazvir3/598

t.me/tazvir3/260

t.me/tazvir3/258

t.me/tazvir3/253

t.me/tazvir3/210

t.me/tazvir3/1327

t.me/tazvir3/1330

t.me/tazvir3/1329

t.me/tazvir3/1053

t.me/tazvir3/1951

t.me/tazvir3/997

t.me/tazvir3/1938

t.me/tazvir2/476

t.me/tazvir2/721

t.me/tazvir2/32

t.me/tazvir2/277


همچنین با عنوان: #هیأت_خانقاه_نیست مطالب مرتبط دیگری قابل مشاهده است.

@tazvir3
201 views07:01
باز کردن / نظر دهید
2022-06-28 11:00:15 آنچه مقام اين پير خرابات و حق صحبت او را مخصوصا در نظر شاعر مثل مقام يك شيخ خانقاه مى‌كند تأثيرى است كه شراب او دارد در دفع خودى، در دفع اين خود نگرى كه در دنيا هرچه اندوه و نگرانى هست به آن وابسته است. درست است كه در سلوك باطنى شاعر اين عشق و شراب حالتى رمزى و اثيرى پيدا مى‌كند كه ماوراى قلمرو تجارب حسى است اما ادراك آن عوالم را هم شاعر ظاهرا مانع از آن نمى‌ديده است كه در سلوك ظاهرى نيز بر رغم زاهدان رياكار و واعظان شحنه‌شناس جوهر روح خود را به اين "ياقوت مذاب" آلوده كند. در واقع اندوه عشق جسمانى را كه لابد در شيراز پركرشمه جان يك شاعر را نمى‌توانست آسوده بگذارد چه چيزى بهتر از شراب مى‌تواند بشويد و از بين ببرد؟ درست است كه گهگاه از افيون نيز كه چاشنى شراب مى‌كرده‌اند و حتى در بين فرمانروايان عصر نيز هواداران و معتادان داشته است در شعر شاعر نشان هست، اما آنچه تمام غزل وى ستايش آن است بيش از هر چيز شراب است، شراب كه سه‌گانۀ آن نزد رندان راز آشنا، چنان اعجازى دارد كه كور را مى‌تواند بينا كند و آن را كه سى سال گنگ بوده است مى‌تواند به زبان آورد. نه فقط‍‌ "ابو نواس" مثل يك تجربه كردۀ كار افتاده به ما اطمينان مى‌دهد كه صبحگاهان سه جام آن بلاى خمار را از تمام مفاصل انسان بيرون مى‌كند بلكه "حسان بن ثابت" هم يادآورى مى‌كند كه هنوز سه قدح از آن ننوشيده‌ايد كه عقل و دين شما از بين مى‌رود. در برابر چنين معجون فراغتى كه سه جام آن غسالۀ هر گونه دل‌نگرانى و هر گونه انديشۀ خطاست، كدام محنت عشق هست كه پايدار بماند؟ وقتى نقش غم از دور پيدا شد تنها شراب است كه آن را محو مى‌كند و فرو مى‌شويد و در اين صورت پيداست كه عشق از شراب دور نمى‌ماند. از مستى، از درد، از مرگ و از هر آنچه بعضى حكماى امروز به قلمرو كرانه‌هاى زندگى مربوط‍‌ مى‌دانند، عشق قويترست و در واقع با ادراك عشق است كه انسان مى‌تواند تمام وجود خود را ادراك كند و تجربه.

از کوچه رندان، ص ١٠۵ _ ١٠٨

@tazvir2
1.0K views08:00
باز کردن / نظر دهید
2022-06-28 11:00:15 بررسی شخصيت #حافظ

ستایشِ شراب بیش از هر چیز ‌_ تکیه بر عشق و قلب، به‌ جای عقل _ طعن به عالَم و آدم

دکتر زرین‌کوب می‌نویسد:

وقتى شاعر در امر معرفت به قلب بيش از عقل تكيه مى‌كند و آن را با اين زبان رمز جام جم مى‌خواند ديگر البته جاى شگفتى نخواهد بود كه مشكل خويش را نيز نه نزد زاهد مسجدنشين مطرح كند و نه نزد شيخ خانقاه، نه از حكمت فيلسوف حل اين معما را بخواهد نه از كلام اهل نظر. چرا كه مشكل او نه چيزى است كه هيچ‌يك از اين رهروان بتواند وى را در حل آن كمك كند. راه زاهد مسجدى راه شخصى است و اگر خود او را خرسند كرده باشد نه از آنگونه است كه بتواند مشكل ديگرى را نيز حل كند. اما در بين ساير رهروان راه فيلسوف و متكلم هم هر دو بر استدلال و نظر مبتنى است و حافظ‍‌ كه طالب معرفتى عارى از شك و خالى از شائبۀ تردد و ترديد است نمى‌تواند مثل فيلسوف در منزلگاه عقل توقف كند و در قلمرو علتها و اسباب؛ راه اشراق را هم كه صوفى و عارف از آن دم مى‌زنند غالبا آلوده به دكان‌داريهاى اهل مدرسه و اهل خانقاه مى‌يابد. در حقيقت راه صوفى اگر وقتى هم عبارت بوده است از واكنش در مقابل پايبندى به رسوم و آداب از وقتى صحبت شيخ و خانقاه و مريد و سلسله در ميان آمد عبارت شده بود از بازگشت به آداب و رسوم به يك ارتجاع يا انحطاط‍‌ واقعى. اين نكته به يقين از اسبابى بود كه حافظ‍‌ را از تسليم به دستگاه شيخ و خانقاه بازمى‌داشت. حتى قبل از وى نيز، #سعدى با آنكه كسانى چون شيخ شهاب الدين سهروردى را هم گويا ملاقات كرده بود حاضر نشد به آداب طريقت اهل خانقاه تسليم بشود. وقتى وى در گلستان راجع به حقيقت تصوف مى‌گفت: «ازين پيش طايفه‌اى در جهان بودند به صورت پراكنده و به معنى جمع امروز خلقى‌اند به ظاهر جمع و به دل پراكنده» در واقع نظر به انتقاد از روابط‍‌ نزديك سلسله‌هاى اهل خانقاه داشت كه گويى اين پيوند شيخى و مريدى آنها را پايبند - به آداب مترسمان مى‌كرد - و محكوم به پراكندگى و اختلاف. در اين صورت آنچه نيز حافظ‍‌ در نقد صوفى مى‌گويد كه «اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد» تنها حاكى از نوعى بى‌اعتقادى نسبت به مدعيان تصوف نيست بلكه انتقادى است جدى از رسم و راه كسانى كه تصوف زنده و جاندار امثال #بايزيد_بسطامی و #ابوبکر_شبلى و #حلاج را به چيزى از مقولۀ نظامات مسكين مدرسه و مكتب تبديل كرده‌اند و به رسوم سلسله و خانقاه. بدگويى از صوفيه هم كه در كلام او هست در واقع براى آن است كه پايبندى آنها را به آداب و رسوم مربوط‍‌ به خرقه و سلسله نوعى انحراف از اصل تصوف مى‌يابد و از همين روست كه وى نسبت به مشايخ عصر خويش بى‌اعتمادى نشان مى‌دهد و آنها را غالبا مدعى مى‌خواند و بى‌خبر. درست است كه در بعضى جای‌ها نيز طورى از صوفى و صوفيان سخن مى‌گويد كه گويى خودش نيز از آنهاست اما اين طرز تلقى از صوفيان در واقع براى آن است كه آنها را نيز در تمام آنچه يك رند نامه‌سياه - مثل خود وى - بدان سبب در خور ملامت مى‌شود با خويشتن همراه نشان دهد. از جمله يك‌جا با لحنى رندانه يادآورى مى‌كند كه "صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولى، زان ميان حافظ‍‌ دل‌سوخته بدنام افتاد" و در واقع براى آنكه صوفيان را غير از آنكه حريف و نظرباز معرفى مى‌كند در سالوس و ريا هم ماهر جلوه دهد خود و رندی‌هاى خود را نيز به شيوۀ آنها منسوب مى‌دارد و باز جاى ديگر وقتى مى‌گويد: "صوفيان واستدند از گِرو مِى همه رخت، دلق ما بود كه در خانۀ خمار بماند" اگر خود را هم مثل يك صوفى نشان مى‌دهد براى آن است كه مى‌خواهد صوفى را هم مثل خودش اهل ميخانه و مِى معرفى كند و مى‌خواهد مخصوصا خاطرنشان كند كه صوفى هم اگر ادعاى زهد دارد باز مثل وى گهگاه رخت خود را نيز در ميخانه گرو مى‌كند و با اين‌همه اگر صوفى مى‌تواند رخت خود را از گرو مِى واستاند و وى از عهدۀ اين كار بر نمى‌آيد از آن روست كه صوفى شهر بر خلاف وى لقمۀ شُبهه هم مى‌خورد و مثل «يك حيوان خوش علف» از هر چه نيازش كنند روى گردان نيست.

بدين گونه، حافظ‍‌ حساب خود را هم از زاهد جدا مى‌كند و هم از صوفى، و با سوءظنى هم كه نسبت به كاربرد عقل در قلمرو و ايمان دارد به آنچه فيلسوف و متكلم نيز به عنوان حكمت در باب مسائل مربوط‍‌ به ماوراء حس عرضه مى‌كنند خود را محدود نمى‌كند و با لحن كسى كه از حاصل كار آنان بى‌خبر نيست خاطرنشان مى‌كند "كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را" باقى مى‌ماند يك‌راه كه عبارت باشد از تجربۀ شخصى، تجربۀ عرفانى در تأمل و #کشف_شهود. اما وقتى وصول به اين مرحله نيز به بيخودى و ترك تمام آنچه "خودى" انسان را مى‌سازد وابسته باشد پيداست كه آنچه وى را "بدان مقصد عالى" هدايت مى‌كند بايد صحبت رندان باشد، صحبت پير مغان، پير خرابات.
743 views08:00
باز کردن / نظر دهید
2022-05-30 17:51:34 اگر لفظ و مفهوم "عشق" در دیوان حافظ نبود، بسیاری از مصادره به مطلوب‌ها نیز نبود

شيخ جواد خراسانی رحمه الله، پس از به چالش کشیدن ادعای "عابد و سحرخیز و اهل تهجد" بودنِ #حافظ، می‌گوید که "هیچ سند و مدرکی برای آن نیست، بلکه خلافش ثابت است، و با چند بیت شعر که معانی و مفاهیم مختلفی دارد، نمی‌توان دین و ایمان و تقوا را فهمید." و برای این مسئله چند شاهد و مدرک می‌آورَد که به علت طولانی بودن از نقل آن خودداری نموده و مخاطب را به آدرس ذیل ارجاع می‌دهم.

سپس ایشان می‌نویسد:

شترى را گفتند از كجا می‌آئى؟ گفت از حمام، گفتند از پاهاى نظيفت پيداست! آرى از مدح نا اهلان و أمردان و از توصيف غنا و شراب و از تحريص بر لهو و مستى در اشعار حافظ، و از بدگوئی‌اش از علم و علماء و زهاد پيداست كه حالش چه بوده است. بلى اين مردمِ مقلدِ بی‌تحقيق، از بس‌ كه فريفته كلمه #عشق هستند و از ماده "ع ش ق" خوششان مى‏آيد، ديگر به محض اينكه همين كلمه را ببينند يا بشنوند هر شعرى كه "ع ش ق" داشته باشد فوراً او را تلقى به قبول می‌كنند. تو را بخدا ملاحظه كن وقتی اين يك نفر (حافظ) كه سر حلقه ارشاد جمعى است و هر شب كه مجلس می‌كنند مجلسشان به خواندن ديوان او برگزار می‌شود، چندين سال مردم را سرگرم لاطائلات خود کرده و از راه حق و فرا گرفتن دين باز داشته چنين عذر می‌آورَد كه من توجه به مراد و مقصود ندارم، ديگر حال ديگران چه خواهد بود! هرکس كلمه عشق را بیشتر استعمال كرده باشد بيشتر خوششان می‌آيد و به وجد و رقصشان می‌آورَد، ديگر هيچ تأمل نمی‌كنند كه معشوق كيست يا آنكه آيا عشق در اينجا مورد دارد يا ندارد؟ يا واقعيت دارد يا ندارد؟ بطورى فريفته اين كلمه‏اند كه اگر شعرى بسازى كه همه‏اش كلمه عشق باشد از جا بلند خواهند شد و دهان تو را خواهند بوسيد! مثلا بگو:

عشق و عشق و عشق و عشق و عشق و عشق‏
عشق و عشق و عشق و عشق و عشق و عشق‏

در اشعار حافظ هم كه از باب تملق از ممدوحين كلمه عشق و لوازم عشق را كه اضطراب و دلسوختگى و بيتابى و بيقرارى و امثال ذلك است بسيار استعمال كرده، لهذا خوششان می‌آید و به سليقه خودشان حمل بر عشق حق می‌كنند و هيچ در تمام غزل تأمل نمی‌كنند كه اين عشق را براى كه گفته؟ معشوقش كيست؟ همه عشقها كه عشق حق نيست! هركس گفت عاشقم كه نبايد گفت بخدا عاشق است! البته مجنون به ليلى عاشق بود و فرهاد هم به شيرين عاشق بود، اينكه عشق خدا نيست، مگر در مذهب وحدت وجود فلاسفه و بعضى از متصوفه كه هر عشقى را عشق به خدا می‌دانند، اگرچه عشق به یک چوب باشد، #مولوى در مثنوى می‌گويد: عشقِ مجنون در ظاهر به ليلى بود، در باطن عشق به حق بود!!! بالجمله اين پيرايه‏ها كه به حافظ مى‏بندند، همه‏اش از محض استعمال اينگونه الفاظ است، بدون تحقيق كه كيست و چيست و در مورد چيست.

البدعة و التَحرُف، رضوان‏ اكبر اله، ص ٨٢

@tazvir2
1.3K views14:51
باز کردن / نظر دهید
2022-05-30 15:58:14 سؤال:

آنچه می‌گويند #حافظ براى امام زمان عليه السّلام شعر گفته، يا روضه‌خوانها در منبر اشعار حافظ را درباره امام زمان عليه السّلام می‌خوانند، صحت دارد؟

شيخ جواد خراسانی رحمه الله:

اما آنچه می‌گويند كه حافظ درباره امام زمان عليه السّلام شعرى گفته غلط محض است، يك شعر هم نگفته بلكه درباره پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و امير المؤمنين عليه السّلام هم نگفته، حتى آنكه اين غزلِ "ای دل غلام شاه جهان باش" نيز از حافظ نيست، و لذا در مطبوعات صحيحه درج نكرده‏اند و اگر بود قاضى نور اللّه به اين استشهاد می‌كرد برای تشیع حافظ، يا لا اقل اين غزل مشكوك است، زيرا كه تا امام هشتم علیه السلام ذكر كرده و اين علامت اعتقاد به #معروف_كرخى است و تشيعِ تصوفى، تشيع نيست.

و اما عمل روضه خوانها از سه قِسم بيرون نيست: قسم اول مقلده هستند و اهل فهم و دراية نيستند، تشخيص و تميز ندارند، بنایشان بر تقليد و اخذ از يكديگر است، اين دسته كه اعمالشان اعتبارى ندارد. قسم دوم آنست كه اهل فهمند، می‌فهمند كه در موضوع ائمه يا امام زمان عليه السّلام نيست، ولى مناسب‏خوانى و مناسب‏گوئى مى‏كنند و اين از جهت آن است كه غزل بالطبع، و همچنين بسيارى از اشعار كه ذكر اسم شخص خاصی نشده، يا شده‏ و بعد از اسقاط ممدوح قابل انطباق بر غير ممدوح نيز هست، يعنى هر كس می‌تواند آنرا براى ممدوح خود بخواند، و اين را نحوى از تمثل و اقتباس گويند مثلا:

دست از طلب ندارم تا كام من برآيد
يا جان رسد بجانان يا جان ز تن برآيد

که هر كس می‌تواند براى محبوب خود بخواند. يا مثلا:

جز آستان توام در جهان پناهى نيست‏
سر مرا بجز ايندر حواله گاهى نيست‏.

و امثال اين؛ بنابراين اهل منبر از باب تمثل و مناسب ديدن بعضى از اشعار حافظ را كه قابل تطبيق است بر موارد مقصوده خود، آنها را مى‏ خوانند، گاه در مقام #عشق و محبت حق، گاه در مقام صبر و رضا و تسليم، گاه در مقام خلوص و صفا، و گاه در مقام‌هاى ديگر، و گاه درباره ائمه يا امام زمان عليه السّلام؛ حافظ خود هيچ در اين مقامها نبوده و براى اين امور نسروده، عشق و صبر و رضا و خلوص و صفاى حافظ در اين ديوانش همه به شاهان و وزيران و پيرانش می‌باشد، و از اين قبيل است ‌‌شعر: "نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت‏" را براى ابو الفوارس كه در آخر غزل نامش را برده گفته، لكن اهل منبر او را به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم تطبيق و تمثل می‌كنند، اگرچه در همين بيت نيز اندكى حرازت و ركاكت است که اهل دقت و معنى پى می‌برند، مصرع اول اگرچه مناسب است اما مصرع دوم" به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد" با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم مناسبت ندارد، زيرا كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم اهل غمزه نبود و او هم مسئله‏آموز جهان و جهانيان شد نه صد مدرس؛ و چون اشعار حافظ درباره شاهان و وزيران و پيران دور از بلدِ خود يا مسافرت كردگان بسيار است كه به مناسبت دورى اظهار تعشق و سوز و گذار و اظهار اشتياق و حسرت و دل‏تنگى از دورى و هجرت می‌نمايد و اين امور نسبت به هجران و فراقِ ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه مناسب است، لهذا اهل منبر آن اشعار را تمثلا درباره آن حضرت می‌خوانند. مردمان بى‏اطلاع به گمانشان رأساً حافظ اين اشعار را در شأن امام زمان عليه السّلام سروده، مغرضين هم اين را آلت اغواء می‌كنند به عوام بيچاره می‌گويند حافظ شيعه خاص است و به امام زمان عليه السّلام علاقه دارد.

البدعة و التَحرُف، رضوان‏ اكبر اله، ص ٦١

@tazvir2
2.2K views12:58
باز کردن / نظر دهید
2022-05-23 20:42:15 درست است كه اين رؤياها ممكن است جز تعبير شاعرانه‌اى از خوابهايى كه ناغنوده مى‌توان ديد نباشد اما چون شاعر آنها را «خواب» مى‌خوانَد نبايد آنها را فقط‍‌ به چشم مكاشفات هنرمندانه كه در بيدارى نيز حاصل مى‌شود نگريست. در اين صورت حتى وراى آنچه از سنتهاى مربوط‍‌ به تعبير رؤيا كه در عصر وى رايج بوده است بر مى‌آيد در تفسير اين رؤياها مخصوصا بايد به طرز تعبير رايج در نزد عُرفا رجوع كرد كه رؤياهاى صالح را حاصل عبور سالك بر ملك و ملكوت مى‌دانند، و در آن نيز غالبا نوعى مكاشفه و كشف مى‌جويند، كشف مخيل. در چنين حالى است كه تصرف نيروى خيال بر آنچه براى روح كشف شده باشد لباس حس مى‌پوشاند و آن را به صورتى در مى‌آورد كه محسوس تواند شد. از جمله وقتى شاعر نقل مى‌كند كه در خواب با آفتاب هم وثاق شده است يا شاهد طلوع ماه بوده است اين خواب ممكن است همچون خوابى كه يوسف در باب آن يازده كوكب ديد رؤيايى پيغمبرانه باشد يا همچون خوابهايى كه #ابن_عربی در باب ازدواج با حروف و با ستارگان ديد، رؤيايى عارفانه."

از کوچه رندان، ص ٩۵ _ ٩٧

(اینجا به ازدواج ابن عربی با حروف و ستارگان اشاره شده)

* وی همان است که #سید_علی_قاضی به اشعارش علاقه‌مند بوده و شاگردانش را به تأمل در اشعار او توصیه می‌کرده است.

@tazvir2
1.5K views17:42
باز کردن / نظر دهید
2022-05-23 20:42:15 بررسی شخصيت #حافظ

در میان صوفیه مفهوم "انسان کامل" بسیار پر رنگ است. برخی انسان کامل را به دلیل وجود صفات حسنه و کمال روح، انسان کامل می‌نامند، و برخی از انسان کامل مقصود دیگری دارند و برای آن رموزی هم معین کرده‌اند. غالب صوفیان از انسان کامل مفهوم "اتحاد و فناء" را مدنظر دارند. این دسته معتقدند: وقتی انسان تمام صفات کمال را دارا شد و مُتخلق به اخلاق الهى شد، می‌شود آیینه تمام نمای خدا و انگار خداوند متعال است در آن قالب، لذا با ذات حق وحدت پیدا کرده و در او فانی می‌شود. (دربارهٔ اینکه این نظریه از کجا آمد و توسط چه کسی بیشتر تقویت شد، پیشتر سخن گفته شد و گفته خواهد شد ان شاء الله.) در مواضع متعددی، از قرآن و روایات بیان کردیم که احدی با ذات خداوند متعال وحدت نمی‌یابد و این عقیده کفر است و درباره عدم سنخیت خالق و مخلوق فراوان سخن گفته شد، و حتی معصومین علیهم السلام که حجت‌های خداوند متعال هستند نه تنها چنین ادعایی نداشته، بلکه بارها و بارها خلافش را بیان فرموده‌اند و مکرر بر حلول و اتحاد و فناء تاخته‌اند.

دکتر زرین‌کوب می‌نویسد:

"براى عارف كه انسان را عالم صغير مى‌يابد و تمام كاينات را در وجود او خلاصه مى‌بيند انسان كامل نيز مى‌تواند به جام جهان‌نما و جام‌ جم تعبير شود چنانكه مغربى، يك شاعر و عارف جوان‌تر كه در اواخر عهد حيات حافظ‍‌ طريقۀ #ابن_عربی را در شعر خويش تعليم مى‌كرد در رساله‌اى كه به عنوان جام جم نوشت همين طرز تفكر را ارائه مى‌كرد. نه آيا عالم اسرار و رموز كه تعليم اسماء _ بدان گونه كه قرآن دربارۀ آدم از آن سخن مى‌گويد _ اشارت بدان است خود مزيتى است كه مخصوصا انسان كامل را از همۀ كاينات ممتاز مى‌كند؟ در حقيقت، اين هم كه آدم مسجود ملايك مى‌شود از آن روست كه وجود او، از آن جهت كه جامعيت دارد علم واقعى را كه امرى خدايى است تجسم مى‌دهد و مثل جام جهان‌نما و جام جم تمام كاينات را در ذات خويش تصوير مى‌نمايد. در هر حال آنچه حافظ‍‌ از جام جم مى‌جويد معرفت است با اين تفاوت كه آن را گاه از لحاظ‍‌ محتواى جام مى‌جويد كه با ذوق بيخودى حجابى را كه بين انسان و كاينات هست از ميان بر مى‌دارد و گاه از لحاظ‍‌ شكل جام طلب مى‌كندش كه صفاى آينه‌گون آن تمام كاينات را چنانكه هست جلوه مى‌بخشد و براى عارف آنچه را معرفت واقعى است تحقق مى‌دهد. اگر رمز معرفت واقعى را، كه كمال آن در اتحاد بين عارف با موضوع معرفت او تواند بود و آنچه حُكما نيز در اتحاد عاقل و معقول گفته‌اند تعبيرى فلسفى از همان دريافت عرفانى بشمار مى‌آيد، حافظ‍‌ با رمزهايى چون جام و مستى و بيخودى بيان مى‌كند بى‌شك از آن روست كه اين اتحاد عارف با موضوع معرفت به حقيقت نفى خودى را از وى طلب مى‌كند كه همان فناست، فناى صوفى. اين نفى خودى در عين حال تعلقى را كه تصور «خود» يا «خود مركزى» بين انسان و دنياى اسباب و حواس بوجود مى‌آورد از بين مى‌برَد و عارف را به معرفت تام كه نفى خود و نفى تمام آنچه ما سواى موضوع معرفت اوست لازمۀ آن است مى‌رساند و بدين گونه وى را با موضوع معرفت خويش متحد مى‌سازد. جام، از آنجا كه با نفى خودى عارف را به اتحاد با موضوع معرفت خويش رهنمونى مى‌كند رمزى است از معرفت واقعى و استعمال آن همچون رمز و نمودگار براى اين تجربۀ عرفانى هم اختصاص به حافظ‍‌ ندارد و در بين كسانى كه پيش از وى سكر و بيخودى را به همين اوصاف ستايش كرده‌اند، ابن فارض* را مى‌توان ذكر كرد كه خمريۀ او نيز ممكن است در انديشۀ حافظ‍‌ بى‌تأثير نمانده باشد. در هر حال، نيل به اين اتحاد است كه از آن به «حق اليقين» تعبير مى‌كنند و عرفان واقعى نزد رهروان طريقت جز از آن راه حاصل نمى‌شود چنانكه فقط‍‌ در لحظه‌اى كه دريچه‌اى ازين دنياى «حال» بر روى عارف گشوده مى‌شود وى مى‌تواند خويشتن خويش را در آنچه موضوع معرفت اوست گم كند و در چنين حالى است كه وى مى‌تواند تمام آنچه را در وراى پردۀ حس مى‌گذرد، در جو ذهنى خويش در نوعى #كشف_شهود تجربه كند. اين حالت كشف و شهود قطعا شاعرانه‌ترين تجربۀ عارف است و اگر حافظ‍‌ از آن سخن مى‌گويد نه فقط‍‌ به عنوان عارف بلكه به عنوان شاعر هم حق او هست. آنچه در اين تجربۀ عرفانى مخصوصا شاعرانه است و آن را در قلمرو دنيايى مواج‌تر، مرموزتر و اثيرى‌تر از افق‌هاى دنياى سوررآليسم قرار مى‌دهد اين است كه در لحظه‌هاى ديرياب اين مكاشفات عارف وجدان خود را از تمام قشرهايى كه انس به ادراكات محدود به حس و فاصله‌گيرى از آنچه ماوراى حس است بر آن پوشانيده است مجرد مى‌كند و با آمادگى ذهنى كه به سبب تمرين در انصراف از محسوسات و تأمل در عوالم ماوراى حس برايش حاصل شده است با آنچه موضوع معرفت اوست اتحاد مى‌يابد و به تعبير #مولوی «در كارگه، يعنى عدم» در مى‌آيد تا ببيند صنع و صانع را بهم. يعنى در عين حال رؤياهاى شاعرانه نيز در كلام حافظ‍‌ گهگاه هاله‌اى از واقعات اهل مكاشفه را عرضه مى‌كند.
1.3K views17:42
باز کردن / نظر دهید
2022-05-23 17:54:25 بررسی شخصيت #حافظ

پیشتر اشاره شد که صوفیان به دلایلی که مهم‌ترین آن فرار از انتقاد فقهاء و متشرعین است، برای خود رمزهایی مشخص کردند، چه در اشعار، چه در تصانيف؛ دکتر قاسم غنی در کتاب تاريخ تصوف، می‌نویسد:

«تصوف می‌خواهد که انسان در ذات الهی محو شود و فانی گردد و با این فناء خدا شود. پیدا شدن اینگونه افکار در تصوف که بعضی از آنها صريحا مخالف با عقیدۂ توحید اسلامی است، صوفیه را مورد تکفیر و مزاحمت فقهاء و متشرعین قرار داد و زندگی را بر آنها دشوار کرد. صوفیه که نمی‌خواستند از اسلام خارج باشند یا خارج شمرده شوند، از یک طرف دست به تأویل و تفسير عارفانه قرآن زدند تا تصوف را با اسلام توفیق دهند و از طرف دیگر متوسل به رمز و اسرار شدند و خود را در بیان حقایق عرفانی به تعبيراتی مخصوص مقید ساختند، لذا در پرده حرف می‌زدند.»

در عبارات و اشعار شاعران صوفی و صوفی مشرب، فراوان از این کنایه‌ها و رموز دیده می‌شود که نمونه‌ای از آن را در اشعار حافظ (اینجا) مشاهده کردید. در این راستا دکتر زرین‌کوب می‌نویسد:

«اشارات رمزى كه در كلام حافظ‍‌ رنگ تازه‌اى الفاظ‍‌ عرفانی مى‌بخشد، در ادب عرفانى قبل از وى نيز سابقه دارد، چنانكه نه فقط‍‌ شاعران صوفى از سنائى تا #مولوى تجربه‌هاى عرفانى خود و حتى جهان‌بينى عرفانى خود را، كه وابسته به تصور آنها از پيوند سه جانبه بين انسان و جهان و خداست، با اين گونه الفاظ‍‌ تعبير كرده‌اند، بلكه امثال #حلاج و ابن فارض و #ابن_عربی نيز در توصيف تجربه‌هاى خويش با اين گونه رمزها سر و كار داشته‌اند. از گفتۀ #شبسترى و مغربى كه اولى تعلق به يك نسل پيش از حافظ‍‌ و دومى تعلق به يك نسل بعد از وى داشته است نيز بر مى‌آيد كه در كلام عُرَفا از چشم و لب و رخ و زلف و خط‍‌ و خال و شراب و شاهد و شمع و جام و خرابات بايد به رمزهايى كه وراى مفهوم ظاهريشان هست توجه داشت.»

از کوچه رندان، ص ٩٢

آری، این رموز و کنایه‌ها را که حافظ آورده، در ادبیات عرفانی بی‌سابقه نبوده و تازگی نداشته، و از این روی است که هر طایفه از صوفیه حافظ را می‌ستاید و با شعر او مأنوس است، و بقول دکتر قاسم غنی: "اشعار حافظ، رونق سماع صوفیان، و گرمی محفل مِی‌پرستان است."

لذا حافظ هرچند صوفی سلسله‌ای نبوده و خراباتی بوده (و گذشت که مفهوم خرابات چیست) ولی رموز و مفاهیم عرفانی را در شعر خود به نحو احسن بکار برده و مورد ستایش صوفیان واقع شده است.

@tazvir2
1.2K viewsedited  14:54
باز کردن / نظر دهید
2022-03-16 00:45:49 با اندک تأملی در متنی که گذشت، نکاتی براحتی واضح و روشن می‌گردد که خلاصه‌اش این است:

١ - هیچ یک از افراد مذکور، تعادل روحیِ معقول و متعارف نداشته‌اند. یا زیادی پوچ‌گرا و مأیوس بوده‌اند، یا زیادی خوش‌باش و خودفریب

٢ - خیام و امثاله (و تا حدودی حافظ) باب طعن در عدالت خداوند و هدف خلقت و چون و چرا در کار خداوند متعال را گشوده‌اند. سعدی در لحظه سِیر می‌کرده و به قول صوفیان ابن‌الوقت بوده و زحمت تدبر و تحلیل به خود نمی‌داده و فقط در فکر لذت بردن بوده است؛ حافظ در عین طعنِ زيرکانه و ظریف به کار خلقت، در نهایت تسلیم یأس و پوچی نشده و خوش‌باشی را برگزیده است

٣ - مذهب و عقیده‌ تا بدان‌جا در زندگی اینان نقش داشته، که مزاحمِ حال و وجد و لذتشان نباشد، و به محض تعارض و لزوم تحلیل، عقیده کنار رفته و حال را دریافته‌اند

۴ - دل محوری و #عشق یکی از ارکان زندگی این جماعت بوده، و در جنگ عقل و دل، دل را پیروز میدان کرده‌اند و خود را از چون و چرا و تفکر در نَفس و هدف خلقتش رهانیده‌اند و "حال" را در اولويت گمارده‌اند

۵ - حافظ در عین عقیده به حکمتِ خلقت، خود را مبتلا به تفکر در هدف و غایت آن نکرده، و معتقد بوده هرچه می‌شود و خواهد شد مهم نیست، باید خوش بود و خوش گذراند و وقت را غنیمت دانست و از آن لذت بُرد. (شما بخوانید خودفریبی؛ مانند کسی که آزمونی مهم و سخت دارد، اما خود را به بازی و سرگرمی مشغول می‌کند تا از فکر آزمونش رها شود)

۶ - کسی که با حافظ و سعدی و خیام مأنوس است، چاره‌ای ندارد جز این‌که یا پوچ‌گرا شود، یا فقط نوک‌ِ بینی خود را ببیند، یا خودفریب و خوش‌باش گردد و سرابی را جایگزین سرای خلقت نماید و تعقل و تحلیل را کناری نهد (هرکدام به تناسب فکرش)

٧ - این حالات، مقابل و متضادِ صددرصدِ "خوف و رجاء" است که در آموزه‌های دین بدان تأکید و سفارش شده؛

بنابر آموزه‌های دین، چون عقل انسان ناقص و محدود است و نمی‌تواند به تمام ابعاد بپردازد، لذا نه باید چون و چرا در عدالت خداوند متعال و طعن به هدف و ظاهرِ خلقت کند، و نه از وظیفه و شناخت خود دست بکشد که در نهایت فقط فکر خوردن و خوابیدن و لذت باشد و کار جهان را بی‌هدف انگارد. نه در ذات خداوند تأمل نماید (که کمین‌گاه شیطان است برای ایجاد شُبهه و کفر) و نه از شناخت نِسبی خداوند و تفکر در امر خلقت غافل گردد. نه چنان غرق یأس و پوچی شود که به پرتگاه هلاکت افتد، نه چنان خوش‌باشی کند و فقط در لحظه سِیر نماید، که از خطرات و مهلکات غافل گردد. به بیان دیگر، انسان باید از زندگی دنیا به قدر معقول و متعارف لذت ببرد، ولی لذت را هدف و غایت نبیند، تا از وظیفه و نَفسش غافل گردد. نه به انزوا رود و نه خود را رها کند. این همان حالت تعادل و خوف و رجاء است که در سیره زندگی انبیاء اولیاء و اوصياء جاری بوده و هست، ولی افراد مذکور از این سیره و حالت روی‌گردان و محروم بوده‌اند. اینجاست که خطرِ اخذ معارف و تفکر از غيرِ آموزه‌های دین واضح و روشن می‌شود. لذا خودکُشی و افسردگی و یأس، نتیجه همین پوچ‌گرایی است، و لذت‌محوری و آزادیِ صِرف نتیجه همین خوش‌باشی و ابن‌الوقت بودن است که هردو در نهایت هلاک‌کننده و سبب خسران است. مصادیق این حالات در افراد کثیری دیده و شنیده شده که مثلا در معاصرین می‌توان #صادق_هدایت را مثال زد که شیفته خیام بوده و به پوچ‌گرائی رسید و خودکشی کرد، و مثل محمدرضاشجریان که با خیام موافق بود ولی سیره حافظ را برگزید.

٨ - اینکه دکتر غنی افراد مذکور را عالِم و صاحب‌عقل و یا در حد عالِم معرفی نموده، به شدت محل إشکال و نقد است، اما چون بیانش طولانی و خارج از حوصله مخاطب است، آن را ذکر نمی‌کنم و فقط می‌گویم: تا ایشان تعریفش از علم و عقل چه باشد؟ اجمالا عنوان: #عقل_ستیزی تا حدی مرتبط است

نکات فراوان دیگری در این موضع قابل بیان است که یا برخیش در مطالب گذشته آمده، یا بیانش مجال دیگری می‌طلبد.

@tazvir2
2.4K views21:45
باز کردن / نظر دهید
2022-03-16 00:31:39 خيام، ابیقورسِ خالص است و مانند او درس «خوش باشی» و «وقت غنیمت شمردن» می‌دهد، اما واعظِ غير متعظ است، خودش به آن عمل نمی‌کند و در این موضوع «قالِ» محض است نه «حال»، در حالیکه حافظ و آناتول‌فرانس غم و اندوه ناشی از علم و قال و قيل مدرسه را با «حالِ» شاعرانه و رندی و لاابالی گری و شور و شوق طبیعی خود خنثی می‌کنند. نکته جالب توجه سبك انشای این دو است که عینا از روح و حال آنها حکایت می‌کند. یعنی در انشاء هم علم و شعر و «قال و حال» را باهم در آمیخته‌اند و اعجاز بیان و عظمت کلام حافظ و جهت رجحان سبك خواجه حافظ بر سعدی و خیام، و سبك بيان آناتول فرانس بر سایر نثر نویسان فرانسه در همین است. آناتول فرانس در یکی از کتب خود می‌گوید:

«علوم چون از زینت و آرایش ادبی خالی بمانند و جدا شوند، خشك و بی‌جان می‌شوند و نیز آثار ادبی چون متکی به علم نباشند خالی و میان تهی خواهد بود، زیرا علم ماده اساسی ادبیات محسوب است.»

حافظ وقتی که می‌خواهد تعرض خیام را به قلم درآورَد، برخلاف خیام که با کمال خشکی و با روی عبوس با صراحت گفتار یک‌نفر عالِم - آن هم عالم بعلوم دقیقه از قبیل نجوم و هیئت و ریاضی - می‌گوید:

"چندین سرودست نازنین از سر دست
با مهر که پیوست و بِكين که شکست؟ "

او عين همان مطلب و معنی را با دلبری و عشوۂ شعر و ادب آمیخته مثل آنکه با خود زمزمه کند و آواز بخواند، «بادصبا» را که در عرف شُعَرا مثال رازداری است مَحرم راز خود قرار داده، در ساعت آرام، و محل خلوتی یعنی وقت سحر در لاله زاری با نهایت لطف و آرامی و چهره‌ئی خوش و خندان با بادصبا به گفت و شنود می‌پردازد:

"با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کَفَنان؟
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نه‌ایم
از مِی لعل حکایت کن و شیرین سخنان."

برای پی بردن به این نکته لطیف یعنی سبك انشای سَحّارِ آناتول فرانس و حافظ، باید به کتب این دو نفر رجوع کرد و سالها به دقت ممارست کرد، ضمنا آثار سایر نویسندگان را هم خواند و مقایسه کرد تا بخوبی روشن شود که مقصود چیست؟ و چرا هَزّه‌ئی را که حافظ به انسان می‌دهد، سعدی و سایرین نمی‌توانند داد، یا اگر هزه‌ئی بدهند موقتی و سطحی است، در حالیکه تأثير حافظ و آناتول‌فرانس عميق و دائم و ثابت است، بلکه به طول مدت بیشتر می‌شود. همانطور که درباره "اناطول فرانسه" گفته‌اند که او عالی‌ترین گل قريحهٔ لاتینی است، حافظ هم عالی‌ترین و زیباترین گل قريحه ایرانی است.

۴- يك طبقه دیگر از نویسندگان ایرانی، عُرفا و صوفیه‌اند که طبقه بسیار مهمی شمرده می‌شوند و تأثیر عمیق در ادب فارسی و نحوه فکر ایرانی داشته‌اند. این طبقه يك دنیا خوش‌بینی و شور و شوق و نشاط و وجدند، هرچه هست در آنها حال است، اصلا بد نمی‌بینند، اصولی را که مَلَكه خود دارند خوشیِ محض است، و با غم و اندوه و بدبینی هیچ قِسم سازشی ندارد. #ابوسعید_ابوالخیر یا شیخ فریدالدین #عطار یا #مولوی و یا شیخ عراقی و امثال این بزرگواران، وجود را «خيرِ محض» و «محضِ خير» می‌شمارند، یعنی جز خدا چیزی نمی‌‌بینند و معتقدند که هرچه هست خداست و غیر از او چیزی نیست، بنابر این هیچ چیز بدی وجود ندارد و هرچه ما سوی الله است خیال و سراب است، حقیقت یکی است. او شخصیت خود را در مقام فنا بحدی پرورش داده که خود را خدا می‌بیند و خدا می‌داند آنچه در اوهست نشاط و وجد است. در تمام گفته‌های مولانا جلال الدین رومی یك بیتِ غم انگیز وجود ندارد. البته در ذکر این طبقات باید از مقلدین و مُتَشبهين صرف نظر کرد، زیرا در هر یکی از طبقات مذکوره چند نفر مقلد طوطی صفت سطحی پیدا شده‌اند که بهترین نمونهٔ طوطی صفتی آنها گفتار آنهاست و در نخستین نظر گاهی انسان فریب می‌خورد، ولی همین که قدری مأنوس شد دُر را از خزف تمیز خواهد داد. (الخ)

بحثی در تصوف، ص ٣۵ _ ٤٠

ادامه در مطلب بعد

@tazvir2
1.4K views21:31
باز کردن / نظر دهید