3) مجلۀ یوگا: برای ساکت کردن صدای داخل سرت چطوری مراقبه میکر | کلیدِ روشنایی
3) مجلۀ یوگا: برای ساکت کردن صدای داخل سرت چطوری مراقبه میکردی؟
مایکل سینگر: وقتی در اوایل راهم شروع به مراقبه کردم، درست نمیدونستم دارم چکار میکنم. فقط میخواستم اون صدای بی وقفۀ داخل سرم رو خفه کنم.
پس هر روز زمانی رو صرف میکردم تا به تنهایی و در وضعیت مراقبه بشینم و از ارادهام استفاده میکردم تا افکارم رو به عقب برونم و یا تقلا میکردم تا توجهم رو به سوی چیز دیگهای ببرم مثلاً مثل یک مانترا یا یک تصویرسازی.
اینکار مقداری سکوت در ذهنم ایجاد میکرد، ولی این سکوت زیاد طول نمیکشید و برای رسیدن به این حالت هم باید کلی تقلا میکردم.
همچنانکه در مسیر معنویام رشد کردم شروع کردم به دروناً هم تسلیم شدن.
یعنی همونکاری که داشتم در زندگی بیرونی انجام میدادم رو در درونم هم انجام دادم.
پس به هر فکری که نیاز داشت بیاد اجازه دادم که بیاد و فقط سعی کردم به جای اینکه درگیر اون فکر بشم، در پسِ اون ریلکس و وانهاده بشم.
هیچ تقلایی نمی کردم و مهم نبود اون صدا چی میگه هر چی هم که میگفت فقط خودم رو عمیقاً ریلکس و وانهاده میکردم.
بتدریج و در طول زمان هم انگار که معجزه شده باشه، آگاهیام علاقهاش رو به افکارم از دست داد و کمتر توسط افکار حواسش پرت شد.
درست مثل اینکه وارد اتاقی بشم که تلویزیونی در اون باشه، میتونم متوجه اون تلویزیون بشم ولی لازم نیست حتماً برم و اونچیزی که روی صفحۀ تلویزیون در جریانه تماشا کنم و به داخل اون کشیده بشم.
به همین ترتیب هم میتونم متوجه بشم که اون صدا داره چیزی میگه ولی لازم نیست که بهش گوش بدم.
این کار تبدیل به مراقبهام شد یعنی ریلکس و وانهاده کردن خودم بصورتی عمیق و درگیر هیچ چیزی که ذهنم در حال گفتن اون بود نشدن.
بعد از هم مدتی همچنانکه مدام اون ذهن وراج رو رها میکردم شروع کردم به تجربۀ حالتهای درونی زیبایی مثل آرامش یا امواجی از مسرت و یا عشق. این حالت هم در مراقبهام و هم به هنگام کارهای روزانهام اتفاق میافتاد.
بطرز جالبی، وقتی حالت درونیام زیباتر شد صدای ذهنم هم حرف کمتری برای گفتن داشتن.
درست مثل این بود که بیشتر حرفهاش در مورد این بوده که چطور حالم درست و خوب باشه.
وقتی که حالِت خوبه، قلب و ذهن هر دو ساکت شده و ساکن به داخل زیبایی لحظه حل میشن.