این صدا (صدای داخل سَرَم یا همان صدای ذهنیام) به من میگفت که | کلیدِ روشنایی
این صدا (صدای داخل سَرَم یا همان صدای ذهنیام) به من میگفت که چه «بگویم» و چه «نگویم».
وقتی چیزی مطابق میلش پیش نمیرفت دست از غرغرکردن و شکایتکردن برنمیداشت.
اگر گفتگویی با دوستی با کوچکترین مخالفت یا ناسازگاری به پایان میرسید، آن مکالمه در درون سَرَم همچنان ادامه پیدا میکرد.
من به صدا که آرزو میکرد مکالمه بهنحو دیگری پیش رفته بود، نگاه میکردم.
میدیدم که صدا از طردشدن و یا پذیرفتهنشدن، ابراز ترس میکند.
با اینکه این صدا گاهی کلافهکننده میشد، ولی من هیچوقت چشمانداز نگریستن به صدایی که درون سَرَم در حال صحبتکردن بود را از دست ندادم.
واضح بود که این صدا، «من» نبودم بلکه چیزی بود که به آن نگاه میکردم.
تصور کن روزی با صدای ناهنجاری از خواب بیدار شوی. صدایی که در اطرافت جریان دارد در حالیکه هیچ راهی هم برای آنکه آن را متوقف کنی، نمیشناسی. این تأثیری بود که صدا بر من داشت.
چیزی برایم کاملاً واضح بود: اینکه صدا قبلاً هم همیشه در حال حرفزدن بود.
ولی من آنقدر در آن گم شده بودم که هیچوقت آن صدا را جدای از «خودم» نمیدانستم.
درست مثل اینکه ماهی تا وقتی از آب بیرون نیاید، نمیداند در آن شناور است.
فقط با یک جَست به داخل هوا است که ماهی متوجه میشود که: «آبی در آن پایین است. جایی که من همیشه در آن بودهام. ولی حالا بگذار ببینم چطور میتوانم از این آب بیرون بیایم.»
#کتاب_آزمون_تسلیم #مایکل_سینگر (از فصل دوّم : شناختنِ من)