بعد از مدتها، ظهر خانه ماندهام. بار سوم چهارم است که صدا می | واگویه
بعد از مدتها، ظهر خانه ماندهام. بار سوم چهارم است که صدا میزند برای غذا. قاشق اول تهچین توی دهانم ننشسته، مادر آرام میگوید چهکار کردهای بیبیسی اسمت را آورده؟ میخندم و لقمه را سریعتر میخورم و یاد آن شب میافتم که اصرار میکرد به اینکه فیلترشکن برایش نصب کنم و کارش را نگفته بود، زیر لب میگویم چه کسی برایش نصب کرده؟ به شستن ظرفها ادامه میدهد و میگوید: "تو هیچ به فکر ما هستی؟ اگه ما..." سرم پایین است، ادامهاش را با ظرفها صحبت میکند.
قرارهای امروز و فردا را توی فکرم میچینم، مستند "ترورِ سرچشمه" که دیشب دیده بودم پشت پلکهایم اکران میشود. عکس صورتِ بهشتیِ آیتالله بهشتی غرق در خون، با ریشهایی سوخته، دراز کشیده و پلکهای زخمیاش را بسته است. شاهدِ بمبگذاریِ هفت تیر با بغض زل میزند به دوربین و میگوید: دست راستش از آرنج و پای چپش از اینجا -بالاتر از زانو- قطع شده بود! طوری روایت میکند که انگار همین دو ساعت پیش دیده است، طوری میشنوم که انگار همین دو ساعت پیش بوده است. مرد موهایش سفید شده است، من رویم سیاه.
مادر میگوید:" تو نمیگی یه مو از سرت کم بشه من و پدر پیرت چیکار کنیم؟" میخندم و میگویم:"مو میبینی رو سر من؟" حرفهایش دارد زیاد میشود مثل نگرانیاش، مثل سنش. بشقاب را نصف میکنم که دستنخورده بماند، باقیمانده را جویده نجویده در گلویم رها میکنم، مثل حرفهایم، مثل بغضهایم..