من سختترین آدمی بودم كه خودم میشناختم، نه به خاطر ایستادنم د | windscribe | پروکسی
من سختترین آدمی بودم كه خودم میشناختم، نه به خاطر ایستادنم در برابر موجهای بلند، نه به خاطر نگه داشتن بغضم، نه به خاطر هر بار زير مشت و لگد روزگار زنده موندن. آدم قویای بودم كه هر بار، اين همه خاطره رو جمع میکردم و با خودم میبردم. از وقتی رفتن رو واسه خودم راحت كردم ديگه مهم نبود تو كدوم جغرافيا، شب صبح بشه، فقط دلم میخواست چشمام تو چشای تو وا شه. از وقتی خاطرات رو روی دوشم كشیدم سنگینیاش مهم نبود، فقط دلم میخواست تو، توی همهشون باشی. من خیلی سخت بودم كه تونستم كنار بيام، كه تونستم خودمو دو قسمت كنم، كه بيام و به تو برسم و برم و به آرزوهام برسم و دل خوش كنم به گردی زمین كه یه روزی، یه جایی بالأخره تو و آرزوهام مسيرشون یکی میشه، كه شايد آرزو خود تو بودی و من همهی عمر اشتباه راهو رفتم.
من سختترین آدم برای دوست داشته شدن بودم كه سعی كردم با دستای بی جونم همه چيز رو كنترل كنم و بعد يهو سرمو بالا بیارم ببينم بابا دستای تو رو شونمه، آرامش تو توی تنمه. كه تو تونستی كوه بمونی كه منو نگه داری وگرنه من كه خیلی وقت پیشها بايد همه چيز رو ول میکردم و رها میشدم از بند اين زندگی.
More: @windscribeproxy