2022-08-07 10:19:00
ابالفضل العباس: بهخدا هرگز نخواستم پیش از حسين آب بنوشم، احمدالحسن تنها کسیست که از من بدرستی یاد نموده [در خطبه نصیحتی به طلاب]
بسیار خواندنی
️ @Yamaniyoon
در ایام زيارت اربعين، در موكب ٥١٩ نجف اشرف بودم. در رؤیا دیدم که گویی در كربلا هستم، اما همچون روح بودم؛ من همه را میدیدم ولی هیچ کسی بجز ائمه (ع) مرا نمیدید. بهسرعت بهسمت شریعه فرات رفتم. ابي الفضل العباس (ع) را نزدیک شریعه دیدم، سه مَشک بههمراه داشت. نزدیک شریعه شد تا مشک اول را پر کند. هنگامیکه مشک اول را نزدیک آب برد تا پر کند، آنرا در رود فرات فرو برد و بهناچار دو دستش با آب تماس پیدا کرد. آب به دو دست اباالفضل خورد ولی همانطور که دربارۀ او گفته شده، از آب بر نداشت. در این هنگام دیدم که او رویش را بهسمت من برگرداند، اشکهایش سرازیر شد و فرمود:
«چرا بر روی منابر به من ظلم میکنند و مرا متهم میکنند که خواسته ام پیش از حسين- عليه السلام- آب بنوشم؟ نه بخدا قسم [که اینطور نیست]، هرگز نخواستم از ایشان پیشی بگیرم مگر در مرگ. تنها کسی که بدرستی از من یاد کرده، "احمد الحسن" است که به شما گفته: (من آب را رها کردم و از قرآن برگرفتم.) [ر.ک: احمدالحسن، خطبه نصیحتی به طلاب
] بدانید که قرآن همان حسين (ع) است» گویی اباالفضل العباس آبی را که ناگزیر به دو دستش برخورد کرد و میان دستان تشنه او رفته و به او حس خنکی داده بود گناه بزرگی به حساب آورده بود.
در این حال او دو دستش را به آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا! حس میکنم که این دو دست من در حق حسين (ع) گنهکارند! خداوندا این دو دست را قطع کن!» خداوند سبحان هم دعای اباالفضل (ع) را پذیرفت و اجابت کرد. و دو دستی که پیش از حسين (ع) خنکی آب را حس کردند، به ناگهان از خون گرم و پاک او لبریز شد. پس او شهید شد و بر زمین افتاد. آب مشکها نیز بر زمین ریخت و ریگ بیابان از آب سیراب شد.
اما در یکی از مشکها هنوز مقدار بسیار کمی آب باقی مانده بود. دیدم حسین بر اسبش تنها مانده و لبهایش از تشنگی چاک چاک شده و صورتش زیر آفتاب سوخته بود
من تلاش کردم باقیمانده ی آب را برای حسين ببرم.
امام حسین به من فرمود:
«آب را رها کن و شمشیر را بردار!...این را سه بار تکرار نمود.»پس رفتم سلاح انصار را بردارم. دیدم شهدا (شهدای انصار [و یارانِ حسین] ) همگی شمشیر ذوالفقار داشتند. اما اندازه شمشیرها متفاوت بود. تمام شمشیرهایشان ذوالفقار بود، اما حجم آنها بر اساس يقين انصار متفاوت بود.
شمشیری را از کنار یکی از شهداء برداشتم
و از سمت راست به یاری حسین پیوستم، و شروع به راندن دشمنان حسين نمودم.
انتهای رؤیا
بهنقل از: برادر ابواحمد سومری
2.9K viewsedited 07:19