2022-07-28 17:49:38
در دل خاک، گنجی پنهان است. خاکِ زمینی خشک و برهوت. زمینی دور افتاده و ناهموار. اما میدانی که در دلش گنجی پنهان است. پس دار و ندارت را، عزیزترین داراییهایت را میفروشی تا آن زمین را بخری و گنج را صاحب شوی. عشق رسیدن به آن گوهری که در زیبایی و درخشانی بیهمتاست، گذشتن از همه چیز را آسان میکند.
شاید این داستان به گوش بسیار آسان باشد. شاید کمتر کسی در درستی آن تردید کند و کمتر کسی با قهرمان آن همدلی نکند. ایثار برای رسیدن به هدفی والا، اغلب دلپسند محسوب میشود و لابد بسیاری از ما در دل میگوییم، اگر روزی در چنان موقعیتی باشیم، بیشک چنین خواهیم کرد.
اما در اینجا سخن از بزرگمردی است که به واقع چنین کرد. مردی که وجودش سراپا آکنده از عشق به هنری والا بود، و برای برتری بخشیدن به آن، برای بازگرداندن آن به جایگاهی شایستهی عظمتش، از همه چیز خود گذشت، نه با ذرهای تاسفِ از دست رفتهها، بلکه با لبخندی شیرین و همیشگی و با دلی شاد و سبکبال به فراخور بزرگواریاش.
در سالهای پایانی دههی شصت، زمانی که رشتهی موسیقیِ دانشگاه تهران با هزار اما و اگر و به شرطها و شروطها راهاندازی شده بود، زمانی که اولین درسِ آموختنی به دانشجویان رشتهی موسیقی این بود که موسیقی حرام است و کراهت دارد، تنها چاره برای حفظ و ادامهی این شاخه از هنر راه رفتن روی لبهی شمشیری دودَم بود. از یک سو باید از علاقهمندیها میگذشتی و تنها به چارچوبها و خط قرمزها توجه میکردی، و از سوی دیگر باید نشان میدادی فقط میخواهی به موسیقی سنتی فرهنگ خویش، آن هم در حد رفع نیازهای مناسبتی، خدمت کنی.
اهل موسیقی هیچگاه بیعشق به سراغ نغمهها نرفتند. اما اکنون نوع و شکل نغمهها تعیین شده بود، و از همه مشکلآفرینتر اینکه نباید به اصول بنیانساز زبان جهانی موسیقی پرداخته میشد. دستِکم به طور رسمی و آشکار.
موسیقی کلاسیک بیگانهای مزاحم تلقی میشد و وابستگانش، آثار ارکستری، اپرا و باله، همگی جلوههای منحطِ فرهنگِ استعمارگر غربی.
در چنین محیط و چنان حال و هوایی بود که دکتر امیراشرف آریانپور به دفاع و پاسداری از این گوهر پرفروغ برخاست. بدون هیچ پروایی از مخالفتها و دشمنیها، آنچه در توان داشت صرف آشنا کردنِ دانشجویان با زبان جهانی موسیقی، مفهوم و چیستیِ تاریخ موسیقی، شناخت موسیقیهای غیرخودی و غیرسنتی، و جلوههای ماندگار و شکوهمند این هنر کرد.
در آن زمان گروه موسیقی هنوز حتا دستگاهی مناسب برای پخش صدا در اختیار نداشت. دکتر آریانپور برای نمایش نمونههایی زنده از اجراهایی که امکان دیدنشان حتا در کشورهای دیگر به این سادگی برای همگان فراهم نمیشد، دستگاه پخش ویدیو و تلویزیونِ گروه تئاتر را قرض میگرفت و زیباترین آثار موسیقی را که خود طی سفرهایش تهیه کرده بود، برای دانشجویان به نمایش میگذاشت.
در سالهایی که دبیرستان میرفتم، روی دیوار مدرسهی مجاور نوشته بودند: «معلمی را میستاییم که اندیشیدن را بیاموزد، نه اندیشه را». دکتر آریانپور به جای بازگویی طوطیوار مطالبی که باید در قالب کتاب و مقاله مطالعه میشدند، با ارائهی تصویری زنده از سیرِ تفکر موسیقایی بشر و گوناگونی و عظمت جلوههای آن، افق اندیشیدن را گستردهتر میکرد و دانشجویان را با دانشهای تازه و قلمروهای گستردهتری از پژوهشهای موسیقایی آشنا میساخت.
برای او آموزگاری موسیقی نهتنها یک حرفه، که تمام زندگی بود.
فرصتها، کتابها و گنجینههای آثار هنریاش به تمامی در اختیار دانشجویان قرار داشت و هرگز چیزی را از مشتاقان راهی که خود میستود، دریغ نمیکرد.
آنکه برای رسیدن به گنجی ماندگار از دلبستگیهای این جهانی خویش میگذرد، شایستهی ستایش است. اما آنکه پس از این همه، دستاورد استواری و همت خویش را پیشکشِ دیگران میکند، جایگاهاش کجاست؟
ناتالی چوبینه
تابستان ۱۳۹۰
از بروشور برنامهی خلوت موسیقی سی و دو گروه موسیقی یارآوا در بزرگداشت امیراشرف آریانپور
عکس: رضا سلطانی (آرشیو گروه موسیقی یارآوا)
https://t.me/YMGchanel
71 viewsedited 14:49