میدونی شاید اونقدرم که به نظر میاد با تو بودن بد نبود درسته یه | ﮼زخمِ‌قلب
میدونی شاید اونقدرم که به نظر میاد با تو بودن بد نبود درسته یه دعوا هایی بود این اخر شاید گاهی وقتا هم صدامون برای بردن این بحثا بالا رفت خیلی وقتاهم کاراییو از سر شکستن هم میکردیم شاید یه مدتم باهم قهر بودیمو‌حرف نزدیم ولی من به اخرش فکر نمیکنم به اولش فکر میکنم که چقدر هیجان داشتم هر بار نوتیفت رو گوشیم بود که چقدر ذوق داشتم موقع حرف زدن باهات به اون عرق سردی که روی کمرم میشست وقتی داشتم باهات چت میکردم و سعی میکردم با حرفام جذاب به نظر بیام برات به اون موقعی که هر چرتی پرتی توی کال میگفتم تا دوتامون بخندیم به لبخندایی‌که از بیشتر حرفات نشست رو لبات حتی به‌تموم شبایی فکر‌میکنم که بخاطرت بیداری کشیدم به وقتایی که با هیجان از تو به بقیه میگفتم به اولین باری که دیدمت به خنده هام به تموم خاطراتی که برات تعریف کردم حتی شاید تو نمیخواستی ذره ای ازشونو بدونی به تموم اون هزاران تا عکسی که بینمون رد و بدل شد که بیشترشم تصویر من بود به همه اون قربون صدقه ها و خدا نکنه ها به همه اینا فکر کردم من توهم به اینا فک کن نه به جنگ دعوای تهش نه به حرفای بی معنی تهش
