روزگار سپری شده سكرات صوفیانه فردوسی یا مولانا محسن آزموده/ | زمانهٔ برخورد
روزگار سپری شده سكرات صوفیانه فردوسی یا مولانا
محسن آزموده/
در میان بزرگان شعر و ادب فارسی، به عنوان مهمترین و پرمخاطبترین بخش از میراث فرهنگی ایرانی، پنج نام- به علل و دلایل مختلف- درخشش و جایگاه ویژه و متمایزی دارند، فردوسی (قرون چهارم و پنجم هجری)، خیام (قرون پنجم و ششم هجری)، سعدی (قرن هفتم هجری)، مولانا (قرن هفتم هجری) و حافظ (قرن هشتم هجری) . به این بزرگان و آثار آنها، در چند صد سال اخیر، به عناوین مختلف رجوع شده و خوانشهای متفاوت و متنوعی از آنها صورت گرفته. میزان این توجه و نحوه آن در این بازه زمانی، ضمن آنكه نشانگر ذوابعاد بودن این بزرگان و سترگی و عظمت كار آنهاست، بیانگر تغییر در ترجیحات زمانه و تحول در تاكیدات روز است. برای مثال رباعیات خیام نیشابوری در ایران از حدود قرن نهم هجری به بعد بر سر زبانها افتاد و تا پیش از آن خیام بیشتر به عنوان حكیم و دانشمند محل توجه بود. ترجمه معروف ادوارد فیتز جرالد در میانه قرن نوزدهم از رباعیات منسوب به خیام، به این شهرت دامن زد، ضمن آنكه مضمون و محتوای رباعیات روان و ساده فهم او با روح زمانه و دغدغههای معاصر مناسبتهای زیادی داشت. یا در طول سدهها، توجه به آثار سعدی به ویژه گلستان او در مكتبخانهها به عنوان مدخلی برای آموزش زبان فارسی به سوادآموزان صورت میگرفت، اما در صد سال اخیر، آثار او هم از حیث درونمایه و محتوا و هم از جهت صورت و نحوه بیان، زمینهساز مناقشههای گسترده و جدالهای بیپایان شده. فردوسی و شاهنامه بزرگش، یكی از استوانههای فرهنگ ایرانی و زبان فارسی است كه از هزار سال پیش، همیشه مورد توجه اقشار و گروههای مختلف اجتماعی بوده، هم دانشوران و فرهیختگان و اهل شعر و ادب این كتاب را میخواندند، هم مردمان كوچه و بازار در شبنشینیهای زمستانی یا در دورهمیهای قهوهخانهای، هر قشر و گروه و طبقه و دستهای هم خوانش خود را از این كتاب داشتند. از صد سال پیش و با اهمیت یافتن زبان فارسی به عنوان اصلیترین عنصر قوامبخش ملیت ایرانی، شاهنامه از سوی روشنفكران و سیاستمداران مورد توجه ویژه قرار گرفته است. وجه اسطورهای-حماسی-تاریخی این اثر و تاكیدش بر زندگی و زمانه شاهان ایران پیش از اسلام، همچنین آن را مورد اقبال ویژه نظام سیاسی پهلوی قرار داد. با وقوع انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن حاكمیت دینی، شاهنامه دقیقا از دو جنبه مذكور، یعنی هم از جهت تاكیدش بر زبان فارسی و گرایشهای ملیگرایانه و هم از جهت تمركزش بر تاریخ شاهان ایران باستان، به حاشیه رانده شد. آنچه در برابر بر آن تاكید شد، مثنویمعنوی مولانا جلالالدین، بزرگترین نماینده اندیشه عرفانی در سدههای پس از اسلام بود. شعر و اندیشه مولانا به عنوان نماد و نمونه آرمانی دینداری تجربت اندیش و عاشقانه و مهرورزانه، از سوی اقشار و گروههای مختلف مورد توجه قرار گرفت و بسیاری از نواندیشان و روشنفكران دینی، به شرح و بسط مثنوی مولانا روی آوردند. در مجامع عمومی و حتی در جلسات خصوصی خانوادگی و دوستانه، محفلها و دورهمیهای مثنویخوانی فراوانی برپا میشد و بساط شرح و تفسیر این كتاب عمیق و چند لایه داغ بود. این گرایش فرهنگی به مولانا و مثنویاش، به موازات اصلاحات سیاسی و رونق روشنفكری دینی صورت میگرفت و آن را تقویت میكرد. با پایان عصر اصلاحات سیاسی و هجرت ناگزیر روشنفكری دینی، مثنویخوانی و مولاناشناسی عمومی هم رو به افول گذاشت و زیر سایه گرایشهای ملیگرایانه رفت. به موازات تقویت این نگاهها، بار دیگر فردوسی و اثر سترگ او یعنی شاهنامه در مركز توجه قرار گرفت، به گونهای كه امروز شاهدیم جلسات و محفلهای شاهنامهخوانی در میان عموم رونق گرفته و اقبال به فردوسی و اثر سترگش به سكه روز بدل شده است. به عبارت دیگر اگر تا یك دهه پیش، مولانا و ادبیات عرفانی (به ویژه عرفان خراسانی) با نمایندگان برجستهای چون عطار و سنایی مورد توجه عموم بود، اینك فردوسی و ادبیات عرفی با نمایندگان برجستهای چون سعدی و نظامی در مركز نگاهها قرار گفته و جامعه بیش از آنكه به دنبال سكرات صوفیانه و رازورزی و رازدانی باشد، در جستوجوی ایرانگرایی و مصلحتاندیشیهای روزمره است. البته حساب این اقبال عمومی به شاعران و متفكران را باید از كارهای پژوهشی و تحقیقاتی متمایز كرد، اگرچه بیتردید، جو عمومی بر گرایشهای مطالعاتی و تحقیقاتی نیز اثرگذار است. خلاصه آنكه امروز در هماورد فردوسی و مولانا، حكیم طوس دست بالا را دارد و كار و كاسبی عارف بلخی قونیهنشین، دستكم در داخل ایران كساد شده.