در مارس 1949 که فرانسوآ تروفو فقط هفده سال دارد، زمانی که از | زنگوله مشاور
در مارس 1949 که فرانسوآ تروفو فقط هفده سال دارد، زمانی که از او میخواهند «زیباترین یا غمانگیزترین ماجرای زندگی[اش]» را بنویسد، با سردی و بیاعتنایی اینطور جواب میدهد:
«تقریباً هر روز غذا خوردهام، تقریباً هر شب خوابیدهام، زیادی هم کار کردهام به نظر خودم، ولی شادی و رضایت خاطر چندانی نداشتهام. شبهای کریسمس و روزهای تولد همهشان معمولی بودند و مأیوسکننده. جنگ باعث شد همهچیز علیالسویه شود، هم برای من، هم برای آن آدمهای احمقی که جنگافروزی میکردند. هنرها را دوست دارم و بهویژه سینما را؛ به گمانم کار ضرورتی است مثل قضای حاجت و هر کسی کارش را دوست داشته باشد بلد نیست زندگی کند. [...] سه فیلم در روز، سه کتاب در هفته و چند صفحه موسیقی شاهکار، همینها کفایت میکنند برای اینکه تا لحظهی فرارسیدن مرگ خوشبخت زندگی کنم، مرگی که عاقبت روزی از راه خواهد رسید و خودخواهانه از آن بیمناکم. سعیام این است که بیخیال باشم، به دور از هر گونه هیاهوی زیادی. [...] تمام ماجراجویی زندگی من همین است. این ماجراجویی نه شاد است، نه غمگین، خودِ زندگی است. زیاد به آسمان خیره نمیشوم، چون وقتی چشمم را دوباره به سمت زمین برمیگردانم دنیا به نظرم وحشتناک میرسد.»
از مقالهی «فرانسوآ تروفو، تماشاگر سینهفیل (1958-1940)»، آنتوان دوبک، ترجمهی محمدرضا شیخی، در «تاریخِ تاریخ سینما: جستارهایی در سینهفیلیا»، گردآورندگان: سعیده طاهری و بابک کریمی، نشر دمان.