Get Mystery Box with random crypto!

نگاهم به او بود، زنی در آستانه‌ ۴۰ سالگی، خسته از هجوم غم‌ها و | یک گورخر درونگرا

نگاهم به او بود، زنی در آستانه‌ ۴۰ سالگی، خسته از هجوم غم‌ها و سرنوشت، دل شکسته از ناملایم بودن جبر زندگی، زیر تیغ نگاه آدم‌ها، اما همچنان آزاد مانند پیچ و‌ تاب گیسوان‌اش. به گمانم تنهایی او را زمخت کرده، حالش خوب نبود، انگار هنوز خاطره‌ای حل نشده‌ از یک عشق را به دوش می‌کشید، چشمانش پر از تردید، به گمانم باید زن باشی تا از بهانه‌های کوچک معنای مبهم بسازی، خودت را درگیر دشمنی از جنس خیال کنی، برایش قهر و آشتی کنی، گاه بهانه‌های دلتنگی‌ات را برایش نقاشی کنی، ناگهان در خیال فرو رفتم، ای کاش می‌توانستم در جنگل همیشه بهار موهایش قدمی بزنم تا بدانم کجای این جنگل دارد از حریق آتشی توامان خزان می‌شود. نمی‌دانم شاید فقط باید زن باشی، تا بدانی فارغ از هر عددی، می‌شود در هجوم درد و غم آشیانه‌ای ساخت، گاهی در میان آشوب، خودت را مهمان بی تابی و بی‌کسی‌هایت کنی.

مستِر گورخر
@Zebraaaaaa