Get Mystery Box with random crypto!

#حریر_و_حرارت #۱۴۴ نفس منقطعی کشیدم و گفتم - بس نیست؟ دستش ا | رمان حریر و حرارت ( کانال اختصاصی رمان های رعنا)

#حریر_و_حرارت
#۱۴۴
نفس منقطعی کشیدم و گفتم
- بس نیست؟
دستش از رو شکمم رفت آروم پایین تر
تو گوشم گفت
- نه... تازه اولشه...
با لمس انگشتش چشم هام بی اراده من بسته شد…
من انگار تو فضا شناور شدم.
دیگه هیچ چیزی تو سرم نبود. غرق هم شدیم و با هم یکی شدیم.
نفس هام اروم شده بود. برهان از پشت بغلم کرد و گفت
- یکم بخوابیم!
منو چرخوند سمت خودش.
بدون باز کردن چشم هام
سرمو گذاشتم رو دستش
پاهامون قفل شد و خوابم برد.
دوست نداشتم این حقیقتو قبول کنم که برهان منو کامل لخت دیده…
دوست داشتم با لذتش فقط سر کنم.
با زنگ گوشی برهان هر دو بیدار شدیم.
هنوز لخت تو بغل هم بودیم.
برهان خواب آلود گوشی رو برداشت و گفت
- کی ۵ شد ساعت!
هنگ کردم.
ساعت ۵ شده! برهان بلند شد و گوشی جواب داد
اما نگاه من رو بدنش آروم پایین رفت.
با دیدن بدنش هینی گفتم.
برهان با تعجب نگاهم کرد.
زود لب گزیدم و نگاهمو دزدیدم.
ملحفه رو تخت رو روی خودم کشیدم.
برهان تو گوشی گفت
- جانم مامان؟ بیام؟ چشم! راه میفتم.
برهان قطع کرد.
اومد کنارم و گفت
- چی شد؟ چرا شوکه شدی؟
پتو کشیدم رو سرم و گفتم
- هیچی هنور باورم نمیشه!‌
برهان خندید و گفت
- نترس بابا!
شاکی گفتم
- نمی‌ترسم که...
خندید.
ملحفه رو داد کنار و گفت
- پس چیه؟
با خجالت گفتم
- چطوری جا میشه؟
ابروهاش بالا پرید، اما چشم هاش زود تیره از خواستن شد و گفت
- اینا چیه میپرسی آتیش میزنی به جون من؟
تا پایان رمان ۶ ماه مونده اما شما میتونید همین الان #فایل_کامل رو خریداری کنید . فایل کامل رمان #حریر_و_حرارت برای فروش موجوده. رمان بیش از ۱۵۰۰ صفحه و ۳۵۰ پارته
میتونید این رمان رو بصورت فایل pdf از ادمین بخرید
@ng786f
یا رمان رو بصورت کامل با تخفیف از #باغ_استور بخرید
https://t.me/BaghStore_app/693
https://baghstore.net/roman/حریر-و-حرارت