2021-03-19 08:27:55
من زخمی ام و ساعت ۶:۳۰ دقیقه صبح است که این را مینویسم.
خسته ام. غمگین و دردمند و تنزخمیام.
مچبندم میگوید در شب گذشته یک دقیقه خواب عمیق داشته ام.
راست هم میگوید احتمالا، چشم که روی هم میگذاشتم، دلبر با کون میپرید روی صورتم و خواب از چشمم میربود.
در اینجا لازم است متذکر شوم، دلبر نام گربه است.
دارم تهران را ترک میکنم.
زخمی ام و میسوزد.
یک جا هم نیست. روی ران پای چپم، دست راستم، بازوی چپم و زانوی راستم هست و میسوزد.
من تهران را دوست ندارم. معتادم بهش و البته اکثر آدمها و بخشهای مهم زندگی ام را هم به نحوی در خود نگه داشته است و زندگیام بهش گره خورده است.
مثل یک گربهی ترسیده به تهران چنگ انداخته ام و ناخنهایم را در تنش فرومیبرم.
ترک تهران برای هر چند روز که باشد غمگینم میکند خصوصاً که تهران نبودنم برابر با مشغلهی کمتر و طبعاً فکر بیشتر و غم بیشتر است و حالا هم که تا دلتان بخواهد سوژهاش را دارم.
زخم هم که فراوان دارم.
به قم نرسیدهایم.
از تهران که خارج شدیم، یک لحظه غفلت کردیم.
دلبر از قفسش بیرون آمده بود و روی سر آرمین نشسته بود.
وسط اتوبان.
شوکه کننده، ترسناک و خنده دار بود. گربه روی سر آرمین، درحال رانندگی وسط اتوبان.
هرطور بود یک جایی پیدا شد که کنار بزنیم.
تلاشمان برای برگرداندن گربه به قفس، منجر به زخم و خراش و بود.
گربهی ترسیده چنگ میانداخت و ناخنش را در تنم فرومیبرد.
من گربهام. ترسیدهام. زخمیام.
@abitpsycho
632 viewsarsham, 05:27