Get Mystery Box with random crypto!

زمانه چه ز من خواهی شب و روز ندارم تابش و ماه شب افروز زمانه | ادب‌سار

زمانه چه ز من خواهی شب و روز
ندارم تابش و ماه شب افروز

زمانه با دلم ناسازگار است
ستاره بخت من خاموش و تار است

چه خواهی از دلم، لبریز درد است
ندیدی جان من گلبرگ زرد است

خدایا روزگار ابری، سیاه است
ببارد بر سرم بختُم تباه است

ندارم باوری بینم خوشی‌ها
که دیدم بی‌شمار این خودکشی‌ها

نمانده آگهی از روزگاران
ندیدم روز خوش در زیر باران

ستم‌ها دیده‌ام از زندگانی
ندیدم روز شاد اندر جوانی

زمانه کرده‌ای جان و دلُم خُرد
فتاده پشت سر زنهار من برد

گرفته بی‌کسی بر جان من زور
گمانم دیدگان بس گشته شب‌کور

زمانه تلخ و بد گشته به سویم
ندارم راه پس، ره پیش رویم

ز بخت و زندگی دل گشته بیزار
زمانه چرخشی وارونه در کار

زد آتش بر دلم با ناله‌ی کوه
تنیده بر تنم جامه‌ی اندوه

نمانده آرمان در بند بالان*
چه تنها گشته‌ام، دلتنگ و نالان

ندارم همنشین، بی‌کس شده دل
دو دیده بَر رهی، تن مانده در گِل

خدایا تو برس به داد و فریاد
بکن با مهر خود جان و دلم شاد


سراینده و فرستنده: #کوروش_دورکی_بختیاری
#چکامه_پارسی


*بالان: تله
@AdabSar