آنقدر نماندى كه مرا زار ببینى لعنت شده و خسته از آزار ببینى رف | مودِمون🌓
آنقدر نماندى كه مرا زار ببینى لعنت شده و خسته از آزار ببینى رفتی، در و دیوار اتاقم قفسم شد حس خفگی بغض گلو هم نفسم شد تو بی من و من با یاد تو شكستم آویخته بر دار تو انگار نه انگار