Get Mystery Box with random crypto!

داستان شنیدنی و واقعی ابو علی سینا در زمان های قدیم یک دختر ا | کرونا

داستان شنیدنی و واقعی ابو علی سینا

در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمی‌رود

پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم
پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟

ادامه داستان باز شود
ادامه داستان باز شود