Get Mystery Box with random crypto!

دعای کمیل علوی

لوگوی کانال تلگرام alavikomeil — دعای کمیل علوی د
لوگوی کانال تلگرام alavikomeil — دعای کمیل علوی
آدرس کانال: @alavikomeil
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 43
توضیحات از کانال

جلسه دعای کمیل علوی
موسس: مرحوم مغفور آیت‌الله سید علی علوی(ره)
ریاست عالی: مرحوم مغفور علامه آیت‌الله سید عادل علوی(ره)
ارتباط با ادمین:
@Mim4Mim

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2021-10-30 22:06:13
بعد ماتگدر تضحك…

سماحة آية المرحوم السيد عادل العلوي

مجمع التبليغ والإرشاد - قم المقدسة

@altabliq_alershad
56 views19:06
باز کردن / نظر دهید
2021-10-25 20:25:40 صلح حدیبیه و ناراحتی عمر!!

#ناراحتى_عمر_از_شروط_صلح_حدیبیه

همينكه قرارداد صلح بر اساس آن شروط، بين دو طرف منعقد گرديد، عمربن خطّاب - كه غيرتش تحريك شده بود - از جا پريد و در حالى كه آثار خشم و نفرت در سرش هويدا بود نزد ابوبكر آمد و گفت : ابوبكر! مگر اين مرد پيغمبر خدا نيست ؟
ابوبكر گفت : چرا هست .
عمر گفت : مگر ما مسلمان نيستيم ؟
ابوبكر گفت : چرا هستيم .
پرسيد: مگر آنها مشرك نيستند؟
ابوبكر گفت : چرا مشرك هستند.
عمر گفت : پس چرا بايد در امر دين خود در برابر آنها پستى نشان دهيم ؟
ابوبكر گفت : اى مرد! او پيغمبر خداست و بر خلاف فرمان خدا عمل نمى كند. خدا هم ياور اوست . او تا لحظه مرگ ، خود را مطيع خدا مى داند. من هم گواهى مى دهم كه او پيغمبر خداست ....

مسلم در باب صلح حديبيه از جزء چهارم صحيح خود روايت مى كند كه : عمر به پيغمبر گفت : مگر ما بر حق و آنها بر باطل نيستند؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: چرا.
گفت : جز اين است كه كشتگان ما در بهشت و مقتولين آنها در دوزخ هستند؟
فرمود: چرا همينطور است .
گفت : پس چرا بايد در امر دين خود در مقابل آنها پستى نشان دهيم و برگرديم ، تا ببينيم خداوند ميان ما و ايشان چه حكم مى كند؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((اى پسر خطّاب ! من پيغمبر خدا هستم ، خدا هرگز مرا ضايع نمى كند)).
عمر هم به راه افتاد و بلادرنگ در حالى كه سخت خشمگين بود ابوبكر را ملاقات كرد و گفت : ابوبكر! مگر ما بر حقّ و آنها بر باطل نيستند؟
ابوبكر گفت : چرا.
عمر گفت : مگر ما عقيده نداريم كه كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنها در جهنّم است ؟
ابوبكر گفت : چرا همينطو راست .
گفت : پس چرا بايد در دين خود پستى نشان دهيم و برگرديم و ببينيم خدا ميان ما و ايشان چه حكم مى كند؟
ابوبكر گفت : اى پسر خطّاب ! او پيغمبر خداست و خدا هرگز و هيچگاه او را ضايع نمى گرداند... عده زيادى از صاحبان كتب معتبر اهل تسنّن ، از عمر سخنانى تندتر از اين هم روايت كرده اند.

بخارى در آخر كتاب شروط صحيح خود حديثى نقل مى كند كه عمر مى گويد: به پيغمبر گفتم : آيا تو پيغمبر بر حقّ خدا نيستى؟
فرمود: چرا هستم .
گفتم : آيا ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نيستند؟
فرمود: چرا.
گفتم : پس چرا در دين خود پستى نشان دهيم ؟

در اين هنگام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: من پيغمبر خدا هستم و نافرمانى او را نخواهم كرد! و خدا هم ياور من است .
عمر گفت : به پيغمبر گفتم : مگر تو نمى گفتى كه ما بزودى به خانه خدا مى رسيم و آن را طواف مى كنيم ؟
فرمود: چرا، ولى آيا گفتم امسال چنين خواهد شد؟
گفتم : نه .
فرمود: پس اين را بدان كه به خانه خدا مى آيى و آن را طواف مى كنى.
من هم نزد ابوبكر آمدم و گفتم : ابوبكر! مگر اين مرد، پيغمبر بر حقّ خدا نيست؟
گفت : چرا.
گفتم : مگر ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نيست ؟
گفت : چرا.
گفتم : پس چرا بايد در امر دينمان پستى نشان دهيم؟
گفت : اى مرد! او پيغمبر خداست ، و بر خلاف فرمان خدا رفتار نمى كند . خدا ياور اوست ، او هم مطيع خداوند است. به خدا او بر حقّ است!
عمر گفت : گفتم : مگر او (پيغمبر) به ما نگفت : ما وارد خانه خدا مى شويم و آن را طواف مى كنيم ؟
گفت : چرا، ولى به تو فرمود كه امسال وارد مى شوى ؟
گفتم : نه !
گفت : پس مى آيى و طواف مى كنى .
عمر گفت : من بخاطر جلوگيرى از صلح ، كارهايى كردم ! .

راوى مى گويد: وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از نوشتن فرمان صلح ، فراغت يافت به اصحاب فرمود: برخيزيد و شتران خود را نحر كنيد، سپس سرهاى خود را بتراشيد. به خدا هيچكس از جا برنخاست ، تا اينكه سه بار آن را تكرار فرمود . وقتى ديد كسى از جا برنخاست ، وارد خيمه خود شد، سپس بيرون آمد و با هيچكدام از آنها سخن نگفت تا اينكه با دست خود، قربانى خود را نحر كرد. آنگاه دلاّك خود را خواست و سر تراشيد.
وقتى اصحاب پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - چنين ديدند، برخاستند و شتران خود را نحر كردند و سر يكديگر را تراشيدند. و چيزى نمانده بود كه يكديگر را بكشند.

احمد حنبل: عمر سخنان پيغمبر را ردّ مى كرد! ابو عبيده جرّاح گفت : اى پسر خطّاب ! نمى شنوى كه پيغمبر چه مى فرمايد؟ مى فرمايد: نعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم !

حلبى مى گويد: در آن روز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى عمر! من خشنودم ولى تو ناراحتى ؟

منبع: برگرفته از کتاب اجتهاد در مقابل نص
نویسنده: سید عبدالحسین شرف الدین (ره)

سید محمد علوی

(موسسه پژوهشی معالم)
زیر نظر حوزه علمیه بقیت الله عج قم
تحت اشراف حضرت آیت الله ناصری دامت برکاته
پیام رسانهای ایتا و تلگرام
@maalemqom
پیام رسان واتس آپ
https://chat.whatsapp.com/GBccMtJ8NOJG7YKFIPWQz7
63 views17:25
باز کردن / نظر دهید