Get Mystery Box with random crypto!

رفتن سایه و حسرتهایی که کهنه نمی شوند دیروز نتوانستم به خداحاف | PhiloSocrate (دوستدار سقراط)

رفتن سایه و حسرتهایی که کهنه نمی شوند
دیروز نتوانستم به خداحافظی سایه بروم و حسرتش بر دلم ماند. به تدریج اسطوره ‌های نسل ما می روند. شجریان رفت، آیه الله مجتهدی رفت، پرویز مشکاتیان رفت، داوود رشیدی رفت، آقای فاطمی نیا رفت، .... و این آخری سایه.
سایه کسی بود که هر بار کلیپی از شعرخواندنش می دیدم لذتی عمیق را احساس می کردم.
دیروز با خود می گفتم چه سرزمینی می شد ایران اگر حاکمان ما قشری نبودند. چه فضای فرهنگی و فکری شورانگیزی می شد اگر نگاه هاشمی بر حکمرانی ایران غلبه می کرد. چقدر فرصتهای شادی از بین رفت به خاطر تنگ نظریها، اندیشه های کج و توهمهای بی پایان.
ایران چقدر می توانست جذابتر، دوست داشتنی تر و پسندیدنی تر باشد اگر سیاست فرهنگی حاکم جور دیگری بود. سیاستی که محصولی نداد جز درد، کینه و رنجش. در مورد همه نمی توانم قضاوت کنم اما اگر تنوع فرهنگی ایران به رسمیت شناخته می شد زیستن در این آب و خاک آنقدر پرجاذبه می شد که خیلیها هیچ وقت آرزوی مهاجرت در سر نمی پروراندند.
در این روزها هر کس به ظن خود بهترین شعر سایه را انتخاب می کند. از دید من بهترین بیت سایه این است:
خموش سایه که فریاد بلبل از خامی است/ چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی
https://telegram.me/ali_sarzaeem