Get Mystery Box with random crypto!

به عنوان پسری که در خانواده ای بزرگ شده که هیچ رنگ و بویی از ج | کانال علی نورانی

به عنوان پسری که در خانواده ای بزرگ شده که هیچ رنگ و بویی از جلال و جبروت مردانه یا فرهنگ مردسالارانه در آن نبوده و رگ های گردن به حرکات و سکنات زنان خانواده متصل نبوده اولین بار که با فحش ناموسی مواجه شدم را خوب به خاطر دارم. وسط حیاط خانه ایستاده بودم. یادم نیست چند سالم بود. دعوا شده بود. نوجوان بودم. پسری توی حیاط خانمان با جدیت و کینه شدیدی توی چشمم زل زده بود و گفته بود خواهر و مادرت را و فرار کرده بود... توی حیاط دور خودم می چرخیدم. حیران بودم که چرا این حرف را زده. اصلا خواهرم و مادرم چه ربطی به دعوای ما داشتند؟ اصلا نمی فهمیدم چرا چنین مزخرفی گفته. بعد پسر دیگری از محله مان گفت خاک بر سرت اگر به من چنین حرفی زده بود زنده نمی‌گذاشتمش. و من خجالت کشیدم از این که کاری نکرده بودم. یا پسربچه‌ی دیگری در همسایگیمان بود که قدرت بدنی خاصی نداشت و از ما کوچکتر بود. طفلک بازیچه دست این و آن می شد. پسر موذی همسایه روزی صد بار به او فحش مادر و خواهر می داد و با شادی و شعف کثیفی می خندید. چرا؟ چون می خواست با او دعوا راه بیندازد و او را برای تفریح کتک بزند. پسرک هم عصبانی می شد و خیلی حرص می خورد اما میلی به گلاویز شدن نداشت. و باز این قصه تکرار می شد.

ما پسرها از همان سالهای نوجوانی یاد می‌گیریم که فحش به خواهر و مادر کلید دعواست. کلیدی که موتور دعوا را روشن می‌کند. کلامی است که وقتی جاری شد دیگر چاره‌ای جز زدن و خوردن نیست و باید رفت توی شکم طرف. شرطی می‌شویم که اگر کسی گفت من با مادرت خوابیده‌ام باید با همه زور و توانمان به او حمله کنیم و مثلا او را مجبور به عذرخواهی یا غلط کردن کنیم. باید به زور کتک و خشونت او را مجبور کنیم حرفش را پس بگیرد چون آن فحش مثل میله داغ به تن و روح و آبرویمان چسبیده. طبیعتاً اگر مثلا به دروغ بگوید من لاستیک ماشینت را سوراخ کردم اتفاقی برای رگهایمان نمی‌افتد. اما اگر به دروغ بگوید من با خواهرت رابطه جنسی دارم ما باید از کوره دربرویم و او را به زمین بدوزیم انگار که واقعا تجاوز شده. وقتی فحش ناموس به مرد داده می‌شود انگار که دامن «ناموسش» لکه‌دار شده و باید آن را با خون پاک کند. اما مسئله اینجاست که ما سلطان جنگل در قصه‌های کودکانه نبودیم که بتوانیم با هر کسی دربیفتیم و حقش را کف دستش بگذاریم. پسرهای زیادی بودند که بزرگتر و قویتر از ما بودند و اصلا فحش می‌دادند برای ابراز وجود، برای اثبات قدرتشان. تا ما به سمتشان برگردیم و کتکمان بزنند و اگر هم خونی ریخته می‌شد خون خودمان بود. که البته پسرهای دیگر (تماشاچی ها) با ناامیدی و تاسف می گفتند از بزدلی خودت بوده که جلو نرفتی و کتک نخوردی. اینطوری لااقل خون خودت کمی این لکه را پاک می‌کرد.

شاید بعضی زنها هم باور کرده اند که زندگی عاشقانه و ایدئال این است که مردشان مثل ویل اسمیت ستاره سیاهپوست هالیوود از صندلی ردیف جلو بلند شود و برود بخواباند زیر گوش مجری که به زنش توهین کرده. برایش کف و سوت می‌زنند. از غیرتش تعریف می کنند. اما واقعیت چنین نیست که همه آنقدر قدرت و نفوذ داشته باشند که زیر گوش هر مرد دیگری بزنند. دعوا می‌شود. خون در رگهایشان می‌جوشد. داغ می‌کنند. با همین باورهاست که هر از گاهی پسر جوانی در مملکتمان خود را چاقو به دست می‌بیند کنار جنازه‌ای پر خون. چون توان دعوا و کشیده زدن به او را نداشته و مجبور شده اسلحه به دست بگیرد تا لکه ننگ توهین ناموسی را پاک کند.

اینست که پسرها قربانی تصویر مرد غیرتی می‌شوند، قربانی تماشاچیانی که برای مشت اول سوت و کف می‌زنند. ولی وقتی وسط خیابان خون از رگهایشان یا رگهای یک مرد دیگر فواره زد کسی به کمکشان نمی آید. کسی به آنها نمی‌گوید فحش باد هواست. شاید هم بگوید ولی با همان سرزنشی که تو بازنده شدی که این بازی کثیف را باور کردی. در دنیای پسرها، فحش ناموس به ابزاری تبدیل می‌شود برای تحریک و تهییج که تا سالهای سال و گاها تا آخر عمر یقه مردها را می گیرد. چه بسیار مردانی که با کلیدواژه «دفاع از ناموس یا خانواده» در دهه چهل یا پنجاه سالگی قتل می کنند.

در فرهنگ و ادبیات ما آنقدر در ستایش دیوانگی و جنون عشق گفته شده و آنقدر در سالهای اخیر این تعصب و عصبی بودن در موسیقی و اشعار عاشقانه تاکید و پررنگ شده که شاید قابل شمارش نیست و برای اکثر ما یک مسئله بدیهی و تقدیری ناخواسته به نظر می‌رسد.
(ادامه پایین)