چشم باز کردم دیدم با هر جمله ای که میگی و مدت هاست نشنیدم، دار | اَميرعلى قِ
چشم باز کردم دیدم با هر جمله ای که میگی و مدت هاست نشنیدم، داری یکی یکی درهای قلبم رو باز میکنی تا برسی اون اتاق آخر. سابقه نداشته. اون اتاق از هیجده سالگی باز نشده. توش یه دستبند سبزه برای شلوغی های هشتادو هشت، یه کیک یزدی خشک شده که هیچوقت دلم نیومد بخورم؛ یه آدمی که قول میداد و قول میگرفت اما پیداش نیست، وقتی برای اولین بار عاشق شدم، فکر نمیکردم باز هم بتونم عاشق کسی بشم.
صبح بیدار شدم دیدم سه نصفه شب برام نوشتی دلت تنگ شده و خوابیدی. الان چند روزه صبح ها که بیدار میشم، منتظر صبح به خیر تو ام. برام قبل پرواز آیت الکرسی بخون. قول میدم یه روز تو رو تو همین ساعت های رند که دوست داری، تو ارتفاع ببوسم. قول میدم اگر همینطوری ادامه بدی، اگر بازم حواست باشه بهم، آدم خوبی بشم.
میدونی من، دیگه پوسته خوراکی و یادگاری نگه نمیدارم، حالا همه تلاشم بعد این همه سال، نگه داشتن همون لبخند ساده ی ساده از روزهای اوله. روزهای اولمون. همین روزها که رو می کنی بهم و میگی دوستم داری. میدونم دوستم داری... من قلبم بدبین شده... بدنم به دوست داشتن، مکانیزم دفاعی نشون میده. میخواد آسیب نخورم، بهت بی اعتمادم میکنه، بی رمقم میکنه که جا بزنم وقتی ازم قول میگیری اما تو ادامه بده. باشه؟
همیشه باور داشتم که حس عشق پوست میندازه. هی از صورت هاش کم میشه، انقدر نقاب می افته ازش تا به چهره ی معصوم و لطیف صورت اون که سهم منه برسه. میدونم که میرسه... اگه تو رنگ و بوی اولین اتاق قلب من، اگر تو رنگو بوی اولین عشق رو میدی، اگر تو دیر کردی اما انقدر عجیب و به موقعی، نکنه اون صورت آخر، نکنه اون چشمهای معصوم مال توئه؟
همه ی این فکرا پشت سر توئه، وگرنه من این چیزها رو به تو نمیگم... نمیگم که خودش اتفاق بیفته... من حقمه وقتی حواسم نیست، یک نفر با دست هاش از پشت چشمام رو بگیره. حقمه برگردم ببینم اونی که سالهاست منتظرشم کیه... بهم بگو اگه تو رنگو بوی اولین اتاق قلب من، اگر تو رنگو بوی اولین عشق رو میدی، اگر تو دیر کردی اما انقدر عجیب و به موقعی، نکنه اون صورت آخر، نکنه اون چشمهای معصوم مال توئه؟