2022-05-11 16:19:29
در جهانی که در آن مردم را هر روز بیشتر شکل هم میخواهد و با تمامِ توان در حالِ یکرنگ کردن زندگیهاست، مادرِ من «فام» بیرون از این زندگیِ گلهوار ایستاد و زندگی کرد. از همین کتابنوشتنش معلوم است. فارغ از اینکه نتیجهی کتاب چه باشد پیداست که «فام» چقدر شبیه به دیگران نیست و این تفاوت زیباست و این فرق داشتن را نمیشود از یاد برد.
.
یادم نمیرود وقتی نوجوان بودم چقدر حالم با دیگران فرق داشت. وقتی تمام مادرها و پدرها برای درس و نمره و دانشگاه مثل موریانه به ذهنِ بچههاشان میافتادند مادر من بیرون از این مسابقهی مسخره ایستاده بود و من را کنار خودش و بیرون از قضاوت و مقایسه با دیگران پذیرفته بود و دوست داشت. من باور کردم که مادرم من را دوست دارد نه چون از دیگران قویتر و تنومندتر یا زیباتر و باهوشتر بودم که اصلا نبودم و نیستم! مرا به خاطر تمام چیزی که بودم پذیرفته بود و من این را مثل طلاترینِ مدالها که از مهمترینِ رقابتها بدست بیاید روی تاقچهی ذهنم با خود خواهم داشت و یادم میماند.
.
وقتی مهدکودک بودم و به دلایلی بسیار ساده نتوانستم خودم را کنترل کنم و در راه برگشت به خانه در خودم خرابکاری کردم و وقتی رسیدم و مادرم در را باز کرد صاف در چشمانش نگاه کردم و گفتم: «مامان ریدم تو خودم!» و مادرم لبهایش را جمع کرد و ابرویش را بالا انداخت و بیحرفِ پیش و پس مرا برد حمام. یادم نمیرود که گفتن جملهای آنقدر صریح که در چشمان مادرم گفتم چقدر به دادم رسیده و چقدر هم در این سیوهفت سال گند زدم و چقدر آسان بود فهمیدن اینکه «همه گند میزنند، بیا درستش کنیم».
یادم نمیرود وقتی بزرگترین خرابکاریهای عمرم را کردم وقتی آمد و دید، روبرویم نایستاد، کنارم نشست و کمکم کرد.
.
خلاصه یادم نمیرود که من امروز «این» هستم چون مادرم «آن» بود.
برای مادرم «فام»
امیر بالافشان
۱۴۰۰/۱۲/۱
@amirbal
622 views13:19