- من غلط کردم، ببخشید! چند وقت پیش پسرم از من پرسید: «شما و | اندیشه
- من غلط کردم، ببخشید!
چند وقت پیش پسرم از من پرسید: «شما واقعاً اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!»
ما واقعاً نمیدانستیم! ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم. کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از اینکه اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموسترین تجلی تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قائن، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه سفیدمان بود. تلویزیون ما روزی ۳-۴ ساعت برنامه داشت، یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان میداد و بقیهاش هم پروپاگاندای حکومتی بود، حتی برنامهٔ کودک. شاید از معدود استثناهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند برنامهٔ «راز بقا» بود!
ما به قصد بیخبر نبودن از دنیا، مشترک روزنامهٔ خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت، به روایت مقامات رسمی، و صفحهٔ حوادث و صفحهٔ ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پر کردن آن سرگرمی مشترک من و پدرم بود!
ما ساعتها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دههٔ فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سر کلاسهای دینی و عربی و تاریخ و ادبیات و حتی علوم، از معلمانمان همان حرفهای صدا و سیمای حکومت را میشنیدیم!
به عنوان جایزهٔ شاگرد اولی، به اردوهایی فرستاده میشدیم که یک هفتهٔ تمام راجع به اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما میخواندند.
کتابخانهٔ مدرسهٔ ما پر از کتابهای مذهبی بود، و نیز قفسهٔ کتاب در خانهٔ ما! در خانهٔ ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دورهٔ قرآن و روضهٔ امام حسین و مراسم افطاری برگزار میشد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجلهٔ مکتب اسلام مکارم شیرازی بود.
از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب راجع به ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محققانه اسلام و تشیع را انتخاب کردهام و دینم فقط ارثی نیست، بیخبر از اینکه تمام کتابهای راجع به ادیان که در دسترسم بودند توسط مسلمانان متعصب نوشته شده بودند؛ بنابراین این روزها وقتی میشنوم که برخی دختران متدین میگویند من خودم حجاب را «انتخاب» کردهام، به آنچه آنان «انتخاب» میپندارند، پوزخند میزنم.
نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت. من تا سال ۲۰۰۰ اینترنت را نمیشناختم و تا سال ۲۰۰۲ (دو سال بعد از گرفتن تخصص روانپزشکی) عملاً با اینترنت کار نکردم. تا ۳۰ سالگی سفر خارج از کشور نداشتم!
تا زمان موسوم به اصلاحات که روزنامههای جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکییکی تعطیل شدند، من فقط «یک روایت» از جامعهام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعات خاتمی بیانیه داد و قتلهای زنجیرهای را به گردن گرفت من اصلاً خبردار نشده بودم که حکومتیها به شکل سیستماتیک، نویسندهها و دگراندیشان را به قتل میرسانند! ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره شدیم و تازه آن موقع، از فاجعهٔ اعدامهای دههٔ شصت خبر یافتیم!
ما از دبستان فکر میکردیم باید شبانهروز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمرهٔ انضباط بیست بیاوریم تا پدر و مادر به ما افتخار کنند. بعد هم به عنوان پزشک باسواد ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همهٔ دنیای من بود.
تمام عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر میکردم اینها کافی نیستند، من باید مثل یاران امام حسین شهید بشوم! مشکل اینجا بود که اولاً فرق اسطوره و تاریخ را نمیدانستم و ثانیاً گمان میکردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنهٔ کربلاست و اکنون یوم عاشورا! بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا میکردم که «توفیق شهادت» نصیبم شود! تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بستهای داشتیم برای بچههایم سخت است!
من حتی از گوش کردن به موسیقی سنتی هم حس گناه میکردم و فقط قرآن و نوحه گوش میدادم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقلهایی از زندگی و بار سنگینی را به دوش کشیدیم برای اینکه فرزندانمان را در زندان عقاید و عادتهای نیاکانمان اسیر نکنیم. تفکر نقاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان میدادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، و نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد میگرفتیم، همه چیز را! فکرش را بکنید که در هفت سال دانشکدهٔ پزشکی کمترین چیزی راجع به سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رؤیای جنسی در خواب، احساس گناه میکردم و در بیست سالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! وقتی هم که عضو هیأت علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمیشد!
اما همهٔ اینها دلیل نمیشود که نگویم «من چند دهه از زندگیام غلط کردم» و از هرکس که در آن دوره از زندگی تحت تأثیر آن باورها با او تعامل داشتهام معذرتخواهی میکنم و متأسف میشوم از اینکه آن نظام فکری بسته را به کسانی انتقال دادهام.
محمدرضا سرگلزایی
•• اگر مشتاق خواندن تحلیلهای روز هستید، به ما بپیوندید: @andiiishe