Get Mystery Box with random crypto!

🌱روستای اندیکلا🌱

لوگوی کانال تلگرام andykola — 🌱روستای اندیکلا🌱 ر
لوگوی کانال تلگرام andykola — 🌱روستای اندیکلا🌱
آدرس کانال: @andykola
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 351
توضیحات از کانال


در خدمت شما هستیم با کانال اطلاع رسانی روستای اندیکلا
شما دوستان عزیز میتونید در اینستاگرام هم پیرو خبرها باشید
Instagram.com/andykola.ir
هزینه تبلیغات
هر پست تلگرامی 20 ت
هر استوری اینستاگرام 30 ت
ارسال عکس و خبر
@AliAndi

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2021-04-28 11:46:10
گزارش تصویری #رزمایش_همدلی ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰

سلام علیکم
میلاد با سعادت کریم اهلبیت، امام حسن مجتبی علیه السلام را به محضر مولایمان حضرت بقیه الله الاعظم و شیعیان جهان تبریک میگوییم

به حول و قوه الهی و با کمک شما خیرین محترم مبلغ سه میلیون و ششصد و ده هزار تومان جمع آوری شد

با این مبلغ، ۲۵ کیلو گوشت و ۱۴ مرغ تهیه و همزمان با شب میلاد کریم آل طاها بین نیازمندان محله توزیع شد.

از خداوند میخواهیم که هر عزیزی که در این طرح رزمایش همدلی و کمک مومنانه ماه مبارک رمضان قدمی برداشته و لو اندک خداوند این کمک را ذخیره آخرتش قرار دهد و حوائج شان را برآورده خیر بفرماید و عیدی شون رو از دست امام حسن مجتبی علیه السلام بگیرند

اجرکم عندالله

 سپاس از همراهی و حسن اعتماد شما خوبان

زینبیون اندیکلا
@zeinabion_andikola
521 views08:46
باز کردن / نظر دهید
2021-04-27 12:59:21
شهید سیدنورعلی سیدی اندی (سمت راست)
نام پدر : سید گت آقا
نام مادر:کلثوم معتمدی
تاریخ تولد :1345/12/10
تاریخ شهادت : 1366/02/08
محل شهادت : بانه(کربلای10)


مادر شهید:وقتی شهید را باردار شدم شوهرم گفت چون ما زیاد بچه داریم این بچه را سقط کن و من گفتم این کار را نمیکنم و شوهرم گفت موقع زایمان اگر اتفاقی برایت بیافتد من تو را جایی نمیبرم و من گفتم اشکالی ندارد و من بچه را به دنیا آوردم و شکر خدا مشکلی هم پیش نیامد شوهرم را صدا زدم و آمد داخل اتاق بچه صورتش مثل گل شکفته بود و از همه فرزندانم زیباتر بود اصلاً نفهمیدم شهید کی بزرگ شد و 18 ساله شد انگار نوری رفت و آمدمیکرد.
خواهرشهید:برادرم بسیارخوب و مهربان بود و خیلی به ما توجه می کرد اما بزرگتر که شد تمام فکر و ذکرش کارهای معنوی و رفتن به دیدارخانواده شهدا بودوهمیشه غذای ساده میخورد و از ما جدا میخوابید تا نیمه های شب بیدارشودو نماز شب بخواندو گریه می کرد.مادرم می گفت چرا این کارها را میکنی مگرچیزی کم داری که این گونه بیقراری میکنی و برادرم میگفت :مادر به من کاری نداشته باش تا من در حال خودم باشم .
486 viewsedited  09:59
باز کردن / نظر دهید