گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک ، ترشح شادمانی ... گاهی هم فرو میرویم، چشمهای مان را میبندیم، همه جا تاریکی است ...
آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون می آوریم ... و تلالو آفتاب را می بینیم ... زیر بوته ای از برف که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...