-وقتی مادرت پیر شد، وقتی چشمان گرانبها و با ایمانش دیگر زندگی | 🏛Aryan National Socialism🏛
-وقتی مادرت پیر شد، وقتی چشمان گرانبها و با ایمانش دیگر زندگی را مثل گذشته نمیدید، وقتی پاهایش خسته شد و دیگر نمیتوانست تو را هنگام راه رفتن همراهی کند، بازوی خود را به عنوان پشتیبان و تیکهگاه به او قرض بده و با خوشحالی او را همراهی کن.
-ساعتی فرا میرسد که گریه میکنی. شما باید در آخرین راه رفتن هم او را همراهی کنید.
-اگر او از شما چیزی میپرسد به او جواب بدهید، نه بیصبرانه، بلکه با آرامش و ملایمت به او پاسخ دهید.
-اگر او نمیتوانست شما را به درستی درک کند، با خوشرویی همه چیز را برای او توضیح دهید.
-ساعتی فرا خواهد رسید؛ ساعتی تلخ . . . وقتی دهانش دیگر چیزی برای پرسیدن نمیخواهد.