«دادا از عصیانی زاده شد که میخواست هر فرد بدون توجه به تاریخ، | Aphorism
«دادا از عصیانی زاده شد که میخواست هر فرد بدون توجه به تاریخ، منطق یا قوانین اخلاقی حاکم، به احتیاجات عمیق طبیعت خویش دست یابد، از افتخار، میهن، اخلاق، خانواده، هنر، مذهب، آزادی، برادری و مفاهیم متعدد دیگری که پاسخگوی احتیاجات انسانی، فقط اسکلتهای قراردادی باقی مانده، زیرا همه آنها از محتوای اصلیشان خالی شدهاند. ما جمله معروف دکارت را شعار یکی از نشریاتمان قرار دادایم که: «حتی نمیخواهم بدانم که پیش از من کسانی در دنیا بودهاند.» ما میخواستیم دنیا را با چشم تازهای ببینیم. ما نمیخواستیم بین شعر و زندگی کوچکترین فرقی وجود داشته باشد. شعر ما نوعی از هستی و زیستن بود. ما فکر میکردیم که دنیا در یاوهگویی غرق شده و ادبیات و هنر به صورت نهادهایی در آمدهاند که در حاشیه زندگی به جای آنکه برای انسان مفید باشند، ابزارهای جامعهای عقب ماندهاند. دادا دست به حمله میزد و به مجموعه نظام دنیا در کلیتش و در پایه و اساسش حمله میکرد. زیرا آن را مسئول بلاهت انسانی میدانست، بلاهتی که به نابودی انسان به پست انسان منجر میشد و به نابودی سرمایههای مادی و روحی او. »