هر چه زور میزنم چیزی بنویسم مثل این است که مطلبی ندارم. روزها | Aphorism
هر چه زور میزنم چیزی بنویسم مثل این است که مطلبی ندارم. روزها را یکی بعد از دیگری در انتظار ترکیدن میگذارنیم. مدتی است که حتی از خواندن هم به طرز وحشتناکی عُقم مینشیند. اغلب دراز میکشم و به نقش و نگاری که دوغاب گچ روی دیوار انداخته نگاه میکنم، پیش خودم صحنههای خیالی با آن میسازم. شاید توی زندان آدم آزادتر باشد چون اسم بدنامی آدمیزاد آزاد را ندارد. آزاد و زنده و دنیا و مافیهایش مثل اینست که مبتذل شده. همهاش مسخره است.