2021-12-21 15:07:46
"رزقِ شبونه"
تمامِ شبهای رسیدنِ به رفتنت را مثالِ هرشبِ خودت باریدم.
هر شام با خودم تا سحر نجوا می کنم
کاش به آن لحظه ها می رسیدم و کنارت بودم.
آن لحظه که تو را زدند و یاس پرپر شدی
لحظه ای که مسمار نگذاشت تا دوباره مادر بشوی.
بودم تا برای تنهایی ات آغوش باز می کردم و تو را با تمام دردت به سینه می فشردم.
با اشک خونِ خشکیده ی میان مَعجرت را می شستم
پهلویِ تکیده ات را با پاره ی دلم رفو می کردم.
برای گوشَت خودم با انار گوشواره می ساختم
و در گوشت می گفتم: جانم فدایت
امان که دردی که سینه ات را تنگ می ساخت گوش و گوشواره و خانه ی سوخته نبود.
میان هلهله و تاریکی محض، ریسمانِ به ناحق افتاده به گردنِ آرام جانت، آتش همیشه شعله ور سینه ات بود
چه بگویم؟ نبودم و دلم تیر می کشد
تو نیستی و دلم از نبودنت آه می کشد.
نیستی تا سر به دامنت بگذارم و بگویم موهای دخترت چند شبیست میل شانه دارد.
نیستی و سر به روی نامت می گذارم و با زبانِ اشک با تو سخن می گویم با تو ای تمامِ آرزوی علی!
تویی که علی بعد رفتنت بارها به اشک و آه گفت:
"خرمای نخلستان من خرمای ختمت شد
همسایگان خوردند و خندیدند و رفتند"
#پریسا_خان_بیگی
@Araamogharar
431 views12:07