Get Mystery Box with random crypto!

آکادمی مردم‌شناسی

لوگوی کانال تلگرام asgharizadijeiran — آکادمی مردم‌شناسی آ
لوگوی کانال تلگرام asgharizadijeiran — آکادمی مردم‌شناسی
آدرس کانال: @asgharizadijeiran
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 593
توضیحات از کانال

آموزش مبانی، شاخه‌ها، نظریه‌ها، و روش.
بنیان‌گذار: دکتر اصغر ایزدی جیران، مردم‌شناس

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-10-30 12:40:13 جلسه‌ای که "جلسه" نیست
(لحظه‌ای نمادین برای علوم‌اجتماعی رهایی‌بخش ایران)

در نهاد علم، جلسات کم‌محتوا یا خالی از درد و دغدغه کم نیستند. اما گاهی، برخی جلسه‌های علمی، خودشان نشانه‌ای از تغییرند. تغییرات ِ با برکت. روندهای امیدبخش. گام‌های رو به جلو.

عباس کاظمی برای اهالی علوم‌اجتماعی چنان شناخته‌شده است که نیازی به معرفی ندارد؛ پژوهش‌های خلاقانه و معطوف به مسائل اینجایی و اکنونی ما.

اصغر ایزدی جیران را سال‌هاست که با فاصله، اما می‌شناسم. از آن پدیده‌های کمیابی در نهاد علوم اجتماعی ایران که دانش و دانشگاه و پژوهش برایش همواره ابزار ِ ادای دین و پرده برانداختن از موقعیت‌ رنج‌آور حاشیه‌ای‌ها و مستضعفین بوده‌است. یادم نمی‌رود که نخستین بار، عبارت خلاقانه و دقیق «انسانشناسی رنج» را جلوی نام او در علاقمندی‌های پژوهشی‌اش در دانشگاه تهران دیدم.

اشتراک حیات علمی این دو چهره، در صدا دادن به درد و رنج جامعه بوده‌است. در تریبون بخشیدن به بی‌تریبون‌ها. بی‌صداها. سایه‌ها. این جلسه برای من، در واقع همنشینی ساده‌ی این دو چهره نیست: تقاطع دو پروژه‌ی طولانی مدت علمی است که هر دو، متعهدانه، سالهاست که صدای جامعه‌اند. و نمادین‌تر، اشتراک تجربه‌های شخصی این دو چهره از طرد از دانشگاه و نهادهای رسمی است: هزینه‌هایی که برای ماندن در کنار جامعه پرداخته‌اند.

و چه زیباتر و نمادین‌تر، که این جلسه در سرزمینی برگزار می‌شود که تا چشم کار می‌کند، خاستگاه رنج بوده‌است و سرشار از داستان‌های ناگفته‌ و خاموش ِ درد و نادیده‌انگاشته‌شدن: کردستان عزیز و مظلوم.

و چقدر تشنه‌ی چنین رخدادهایی هستیم: هجرت از هیاهوی کم‌معنای روابط اداری و رقابت‌های پوچ دانشگاهی به سوی جامعه. هجرت از مرکز ِ توهم‌آور ِ روابط و کشور و سرمایه به سوی حاشیه‌های مستعد و منتظر و قدرنادیده.

این جلسه، تنها یک جلسه عادی و معمولی علمی نیست؛ لحظه تقاطع دو پروژه رهایی‌بخش علوم اجتماعی ایران است. از آن لحظه‌هایی که به علوم اجتماعی ایران و آنچه کرده‌ایم، افتخار می‌کنم. از آن موقعیت‌هایی که در برابر پرسش «علوم‌اجتماعی برای ایران چه کرده‌است؟» پاسخی دارم.

به امید تکرار این تقاطع مبارک، این بار در جایی و موضوعی دیگر: جایی که همنشینی پروژه‌های رنج‌محور و متعهدانه، دست‌های ما را در هم گره بزند: این رنج مشترک، هرگز جدا جدا...

@raahiane
ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#روشنا|#جامعه‌شناسی|#ما
667 views09:40
باز کردن / نظر دهید
2021-10-21 13:43:38 کارگاه آموزشی مردم‌‌نگاری

برای محققانی از علوم اجتماعی، انسانی، هنر، و پزشکی مناسب است که در حال آماده شدن برای انجام یک پژوهش میدانی و نوشتن گزارشی توصیفی و تحلیلی از آن هستند. در این کارگاه آموزشی، پس از آشنا نمودن شرکت‌‌کنندگان با مفاهیم اصلی و نظریه‌‌های مردم‌‌شناختی فرهنگ، مطالبم را به‌‌طور ملموس حول مراحل و فرایندهای انجام کار میدانی طولانی‌‌مدت و نوشتن متن مردم‌‌نگارانه متمرکز می‌‌کنم. از تجربه‌‌ی پژوهش‌‌های میدانی‌‌ام طی حدود ده سال گذشته در جوامع عشایری، روستایی، و شهری بهره می‌‌برم تا نکاتی روش‌‌شناختی در مورد سایت میدانی، فوکوس کردن، دفترچه یادداشت میدانی، ادغام شدن در زندگی روزانه، و نیز استفاده از تکنیک‌‌های مشاهده، شنیدن موقعیتی، و مشاهده‌‌ی مشارکت‌‌آمیز بگویم.

سپس، وارد فاز نوشتن و تحلیل به سبک مردم‌‌نگارانه می‌‌شوم. بر اساس نمونه‌‌هایی از دفترچه یادداشت‌‌های میدانی‌‌ام نشان می‌‌دهم که محقق میدانی‌‌کار چگونه جاتینگ‌‌ها را به فیلدنوت‌‌های کامل تبدیل می‌‌کند. جهت خلق متن‌‌هایی که خواننده را قادر به تجسم زندگی مردمان مورد مطالعه کند، تکنیک‌‌های توصیف صحنه‌‌ها، دیالوگ‌‌ها، و شخصیت‌‌ها را با مثال‌‌هایی از نوشتارهای خودم توضیح می‌‌دهم. بحث‌‌های مهمی چون زاویه‌‌های دید، اپیزودنویسی، و اسکچ‌‌سازی به‌‌عنوان فنون مکمل خلق متن‌‌های توصیفی مطرح می‌‌شوند. پس از این‌‌ها، نوبت به آنالیز و موضوع‌‌گذاری بر انبوهی از یادداشت‌‌های میدانی می‌‌رسد، که با نائل شدن به مدل نظری و انفجارهای بینش جمع‌‌بندی می‌‌شود. در نهایت، محصول نهایی پژوهش در قالب روایت واقع‌‌گرای مردم‌‌نگارانه را از خلال مثال‌‌هایی از آفرینش واحدهای گلچین و کامنتاری نشان می‌‌دهم.

خواندن کتاب «حس کردن فرهنگ: پژوهش‌‌های مردم‌‌نگارانه در ایران» (نشر اگر) قبل از شروع دوره، می‌‌تواند کمک شایانی به فهم مباحث کارگاه آموزشی نماید.

@AsgharIzadiJeiran
736 viewsedited  10:43
باز کردن / نظر دهید
2021-10-21 11:58:50
کارگاه آموزشی مردم‌‌نگاری
دوره‌‌ی یازدهم

مدرس: اصغر ایزدی جیران
استادیار مردم‌‌شناسی دانشگاه تبریز
مدیر هسته پژوهشی مردم‌‌شناسی فرهنگی

20 ساعت شامل 5 جلسه‌‌ی 4ساعته

جمعه‌‌ها از ساعت 10 تا 14
شروع دوره از 28 آبان 1400 در گوگل‌‌میت

وویس و فایل پی‌دی‌اف مطالب در اختیار شرکت‌کنندگان قرار خواهد گرفت.

اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام @mitra_sk7254

این دوره توسط آکادمی مردم‌شناسی برگزار می‌شود.
@AsgharIzadiJeiran
649 viewsedited  08:58
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 16:22:45 داستان کار میدانی، 1

نشست‌‌های «داستان کار میدانی» اختصاص دارد به سخنرانی مردم‌‌نگارهای جوانی که در حال انجام پروژه‌‌ای میدانی هستند یا به تازگی آن را به اتمام رسانده‌‌اند. هدف این نشست‌‌ها آن است تا جنبه‌‌های مختلف انجام کار میدانی در یک پروژه به‌‌طور ملموس توضیح داده شود، از جمله رابطه‌‌ی بین پژوهشگر میدانی‌‌کار و مردمان مورد مطالعه، انتخاب سایت میدانی، شیوه‌‌ی ورود به میدان، اقامت در میان بومیان، ادغام شدن در زندگی روزانه، نحوه‌‌ی اجرای تکنیک‌‌های گردآوری داده‌‌ها مثل مشاهده‌‌ی مشارکت‌‌آمیز، یادداشت‌‌برداری‌‌های روزانه، استفاده از مطلعین کلیدی، و برقراری روابط صمیمانه. همچنین، می‌‌خواهیم چالش‌‌های اخلاقی و سیاسی که معمولاً میدانی‌‌کارها با آن‌‌ها درگیرند نیز مورد بحث قرار گیرد، از جمله هویت پژوهشگر و بومیان، راستگویی، رازداری، مداخله، و موضع دانشمند یا دوست. سخنران‌‌ها جهت امکان تجسم حیات اجتماعی و فرهنگی مردمان مورد مطالعه و انتقال احساس زندگی آن‌‌ها به حضار، بحث‌‌های خود را همراه خواهند کرد با قطعاتی از یادداشت‌‌های میدانی، عکس‌‌ها، و فیلم‌‌ها.
در نشست اول از سلسله نشست‌‌های داستان کار میدانی، اصغر ایزدی جیران، استادیار مردم‌‌شناسی و مدیر هسته پژوهشی مردم‌‌شناسی فرهنگی دانشگاه تبریز، در مورد تجربه‌‌ی پژوهش میدانی‌‌اش در میان مردمان گله‌‌دار و کوچروی تَرَکَمه در شمال غرب ایران صحبت خواهد کرد. ایزدی جیران طی نُه سال گذشته، از 1391، به‌‌طور دوره‌‌ای برای مطالعه‌‌ی موضوعات و مسائل مختلف در اجتماعات ییلاقی و قشلاقی طایفه‌‌ی ترکمه زندگی کرده است. او در این نشست، بحث‌‌هایش را به‌‌طور عمده بر دو سفر میدانی اخیرش در فروردین و مرداد 1400 متمرکز خواهد کرد. نیمی از این نشست‌‌های دوساعته در اختیار سخنران بوده و نیم دیگر به بحث‌‌ها و پرسش‌‌های حضار واگذار خواهد شد.

@FieldStudiesEthnography
587 views13:22
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 16:22:45
گروه مطالعات میدانی و مردم‌‌نگاری برگزار می‌‌کند.

سلسله نشست‌‌های «داستان کار میدانی»

نشست اول
کار میدانی در طایفه تَرَکَمه، گله‌‌دارهای کوچنده در شمال غرب ایران

سخنران
اصغر ایزدی جیران، مدیر هسته پژوهشی مردم‌‌شناسی فرهنگی دانشگاه تبریز

زمان: چهارشنبه 28 مهر 1400، ساعت 20

مکان: گوگل میت https://meet.google.com/ofz-hvjy-wbq

گروه مطالعات میدانی و مردم‌‌نگاری یکی از گروه‌‌های علمی- تخصصی در انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات است.

@FieldStudiesEthnograph
470 views13:22
باز کردن / نظر دهید
2021-10-14 16:31:14 ...
از بین هفتصد هشتصد حیوانی که در آغل جمع شده‌‌اند باید سی و چهار رأس را جدا کنیم. بارات چشم می‌‌گرداند تا علامت داغ روی دماغ حیوان‌‌هایش را تشخیص دهد. سر و سینه‌‌ی مردان اوبای بالا از پشت دیوار سنگی آغل دیده می‌‌شود. به تماشا ایستاده‌‌اند. بارات گردن یکی از گوسفندها را گرفت و به آرامی از میان گوسفندها بیرون کشید. بردن حیوان به بیرون از آغل، وظیفه‌‌ی من است. موهبه، زن بارات، هم دنبال بزها می‌‌گردد. دو تایشان را پیدا کرد. دست کرد به شاخ‌‌شان و آورد. بقیه‌‌اش وظیفه‌‌ی من است.
«اسگر، سان». شمردم. سی و سه تا. مهم نیست بالاخره پیدا می‌‌شود. چون همه‌‌ی اوباها به یک روستای مشترک برخواهند گشت. حالا باید حیوان‌‌های بارات را طوری از میان ییلاق بیرون بکشیم که قاطی حیوان‌‌های دیگر نشوند. که اگر بشوند مصیبت خواهد بود. ناودانی علوفه و جو را بردم هوا و روی سرم سوار کردم. حیوان‌‌ها که به ناودانی شرطی شده‌‌اند، ردیف شدند پشت من. من در جلو، بارات و زنش در عقب. حالا مردان و زنان اوبای بالای در حال تماشای فیلم ما هستند. بارات، که سگ‌‌هایش آدم می‌‌خورند، تسبیحش را یک دور چرخاند و خندید، «عکسین گوتوره‌‌سن قویاسان تلگراما دییه‌‌سن اوستاد دانشگاه گلیب قویونا»، عکسش را بگیریم بگذاریم توی تلگرام و بگوییم ببینید استاد دانشگاه آمده و دارد گله‌‌داری می‌‌کند. از زیر حلبی ناودانی می‌‌بینم که موهبه چوب بر پشت حیوان‌‌ها می‌‌خواباند و بارات جا به جا با گفتن «هو هو هو» از ریزش حیوان‌‌ها جلوگیری می‌‌کند. رسیدیم به سرپایینی ییلاق. بارات گفت، «توی قانقال‌‌ها نگه دار». ناودانی را گذاشتم زمین. موهبه قوطی رنگ و قابلمه آورده است. آخرین شیر حیوان‌‌ها را باید بدوشد و قبل از کوچ برای تشخیص راحت‌‌تر رنگی به پشت‌‌شان بزند. حالا دیگر حیوان‌‌ها آرام گرفته‌‌اند.
من آخرین پسرم. زور این زن و شوهر 53 و 57 ساله، که ده پانزده سالی شکسته‌‌تر از مردان و زنان شهری همسن‌‌وسال‌‌شان شده‌‌اند، به حیوان‌‌های چموش و چغر و بدبدن نمی‌‌رسد. «اسگر به هارداسان؟» حواسم پرت شیر دوشیدن در اوبای پایین شده بود. دویدم به طرف تپه‌‌ای که بهش یال می‌‌گویند. بارات و موهبه، بر سینه‌‌کش سنگلاخی تپه، گرم نبرد با توغلوها و گئچی‌‌ها، بره‌‌ها و بزها، هستند. دانه‌‌های عرق از پیشانی بارات می‌‌چکند. زور کلمات به له له نفس‌‌هایش نمی‌‌رسد تا بشنوم چه می‌‌گوید. دست‌‌های بز سیاهی را گرفته و از روی سنگ‌‌ها می‌‌آورد پایین، به طرف بزهای دیگری که موهبه نگهبان‌‌شان است. «اصغر کجایی پس؟» یکی از توغلوها فرار کرد. بارات آن‌‌قدر عصبانی شده که می‌‌خواهد خون حیوان را بریزد. چاره‌‌ی کار، سنگ‌‌ریزه‌‌هایی است که زیر پایم هستند. «هوه». پراندم. یک سالی می‌‌شود که آخرین پسر بارات از پیش‌‌شان رفت. و حالا من به جای آخرین پسرم.
امید بسیاری از خانوارهای عشایری ترکمه، که اغلب پرجمعیت‌‌اند، به آخرین پسر است. آخرین پسر، با وضعیت دشوار عاطفی درگیر است. همزمان باید به زن و زندگی فکر کند و به تنها شدن پدر و مادر با کار طاقت‌‌فرسای گله‌‌داری. در بسیاری از موارد، او یکی از این دو را انتخاب می‌‌کند. و اغلب، اولی را. آن‌‌ها کارگرهای ساختمانی یا شرکتی در تهران و تبریز هستند. مگر این‌‌که چند روزی تعطیلی یا مرخصی بگیرند و از «منزیل» یا آپارتمان‌‌ها به دشت‌‌ها و دره‌‌های فراخ ترکمه بیایند. زندگی مردمان ایلیاتی به سال‌‌های بحرانی خود رسیده است. چشم‌‌های پدر و مادری همچون بارات و موهبه، در مه، در باران، و در باد ارتفاعات هشته‌‌سر، تا آخرین سالی که ییلاق- قشلاق کنند و شاید تا آخر عمر، به حسرت وجود دلگرم‌‌کننده‌‌ی آخرین پسرشان می‌‌سوزد. و حالا یادم افتاد که من هم آخرین پسر خانواده‌‌ی اصلی خودم بودم. و پدرم گفته بود، «به وقت مرگم اسگر را نمی‌‌بینم.» و ندید.

اصغر ایزدی جیران، دفترچه یادداشت میدانی، آذربایجان شرقی، هوراند، ارتفاعات هشته‌‌سر، 12 مرداد 1400

@AsgharIzadiJeiran
416 views13:31
باز کردن / نظر دهید
2021-10-14 16:30:48
لامصب عجب زوری دارد. کم بیاورم نقش زمینم کرده است. انگشت‌‌هایم را چنگک کردم. پشم‌‌های سفید و نرم پشت و گردن گوسفند را دستگیره کرده‌‌ام تا حیوان را از آغل بزرگ اوبای بالا به طرف دسته‌‌ی گوسفندهای جداشده‌‌ی بارات در اطرف ناودانی کنار چشمه برسانم. عجب زوری دارد. بیا ببینم. یعنی من نمی‌‌توانم حریف تو شوم. مثل صخره‌‌ای که باید از زمین کند، از گله‌‌ی آغل جدا نمی‌‌شود، و وقتی جدا شد مثل آهن‌‌ربا چنان به طرف گوسفندهای جداشده سُر می‌‌خورد که پاهایم را دو سه قدمی می‌‌دواند. نفسم برید. جدا کردن گوسفندها از کندن چادرها سخت‌‌تر است. بارات از جمله‌‌ی نادر کسانی است که چادرش در یک اوبا و حیوانش در اوبای دیگر است. برای این‌‌که به جشن دخترش برسد، علیرغم خواست خودش و به اصرار زنش، کوچ‌‌اش به روستا را یک هفته زودتر از اوبای بالا انجام می‌‌دهد ...

@AsgharIzadiJeiran
370 views13:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-05 23:04:33 ...
نوه‌‌ی رحمتیار ساعت‌‌هاست که منتظر شده و کلافه است. فرش‌‌ها و پتوها همگی جمع شده‌‌اند توی جای خواب، فرمش. من چادرم را از پیش‌‌شان کنده‌‌ام و رفته‌‌ام به اوبای بالاتر. از روزنه‌‌ی کوچک ورودی چادر خبر گرفتم. زن رحمتیار، بر کف سیمانی ملافه‌‌ای روی پاهایشان انداخته است. چشم به انتظار. اوموت شب رسید. با این مه غلیظ نمی‌‌شود بار زد. خسته و کوفته هستم. امروز وسایل سه خانوار را بار نیسان کرده‌‌ایم. سرما خورده‌‌ام.
سپیده نزده گاه به گاهی بیدار می‌‌شوم و از لای چادر نگاه می‌‌کنم که ببینم نیسان اوموت از جایش جم خورده و عقب عقب به طرف چادر رحمتیار در حال حرکت است یا نه. اگر در کندن چادرها و بار زدن وسایل سایر خانوارها کمک من لطف حساب می‌‌شد، در این چادر آخری وظیفه است؛ چادری که آخرین دخترش نیز از خانوار جدا شد. دیروز زن رحمتیار، وقتی داشتیم چوب‌‌های کومه‌‌ی کوچک را از هم باز می‌‌کردیم، جمله‌‌ای گفت که چکیده‌‌ی وضع و حال بسیاری از خانوارهای این تیره بود: «کوچه- کوچ بیزی چورودور»؛ سه بار کوچ در طی یک سال ما را می‌‌پوساند. رحمتیار و نوه‌‌اش بالای بارها نشستند. تصویر آخر، سر و گردن بره‌‌ای است زیر طناب، روی بارها، که پری‌‌روز پایش شکسته بود. حالا در چشم‌‌انداز پایین ییلاق، در جای چادرهایی که تا چند روز پیش زندگی در آن‌‌ها جریان داشت، یورت‌‌هایی با دیوارهای سنگی به جا مانده است.
تیره‌‌ی رحمتیار، به قول خودشان، از کوچ «بِزیکیبلر»، به تنگ آمده و ذله شده‌‌اند. طی این سیزده روز بارها در موقعیت‌‌های مختلف، از حال و کردار و گفتار این مردمان، چه مرد چه زن، شنیدم و دیدم و درک کردم که از روی ناچاری و نداشتن آلترناتیوی دیگر به این روش زندگی ادامه می‌‌دهند. حداقل سه پدیده در سال‌‌های اخیر بر فرسودن این مردمان تأثیر گذاشته است: 1. طبیعت خشک و درنده ؛ 2. اقتصاد بی‌‌رحم، با افزایش قیمت علف و جو؛ 3. کار بدنی سنگین، برای بزرگ کردن حیوان و حمل مداوم بار و چادر. دیشب یک گوسفند دیگر هم قربانی گرگ سفید شد، درست در آغلی که بالای سر من است. در این شرایط، کوچروی و گله‌‌داری، آزمون سختی شده است برای انسان. «گاه اولور اینجیدیر فلک»، شعر حدیل پسر نوجوان همسایه‌‌‌‌ام بود که در آماده‌‌باش کوچ، نشسته بر بالای آغل اوبای پایین، برای من آواز کرد، «بعضی وقت‌‌ها پیش می‌‌آید که روزگار اذیت و آزارمان دهد.» همسرم سوفیلا بارها از بزرگ‌‌منشی بیشتر از سن‌‌وسال حدیل کیف کرده بود. فردا همو بود که هنگام بار زدن آخرین وسایل چادرشان، درحالی‌‌که سرش را با افسوس به زیر انداخته بود گفت، «جانیم چیخمیر یایلاخدان اسگر»، دل و جانم از ییلاق کنده نمی‌‌شود. پدرش یکی از سه چوپانی بود که باید گله را روی زمین ببرند. او دارد با کیسه و بطری نفتی که بر چوب روی شانه‌‌اش آویزان است دور می‌‌شود؛ قبل از این‌‌که از نگاه‌‌ها گم شود نگاهی به ییلاق انداخت و گفت، «آی یایلاخ بیز گئدیخ، سنده سالامات قال بیزده»، ای ییلاق، ما رفتیم. تو سلامت بمان و ما. به نظر می‌‌رسد تناقضی در قلب زندگی کوچروی اهالی ترکمه جای گرفته است: جانی که به طرف طبیعت کشیده می‌‌شود و شیوه‌‌ای از زندگی که تن را می‌‌فرساید، علامتش به‌‌طور خاص زنانی است که بیست سالی فرتوت‌‌تر از زنان شهری همسن‌‌وسال‌‌شان نشان می‌‌دهند. این تناقض خاستگاه بسیاری از مسائل است که من باید به دنبال کاویدن آن‌‌ها در ادامه‌‌ی پژوهش‌‌ام باشم.

اصغر ایزدی جیران، دفترچه یادداشت میدانی، آذربایجان شرقی، هوراند، ارتفاعات هشته‌‌سر، 11 مرداد 1400

@AsgharIzadiJeiran
478 views20:04
باز کردن / نظر دهید
2021-10-05 23:04:15
سیزدهمین روز از کار میدانی‌‌ام در ییلاق عشایر ترکمه را سپری می‌‌کنم. پنج روز پیش هستی، دختر شش ساله‌‌ام، سرما خورد. مجبور شدم همسر و فرزندانم را ببرم و فردایش بازگردم. حالا تنها هستم. باید برخی از کارهایی که همسرم انجام می‌‌داد را بر عهده بگیرم، مثل شستن لباس‌‌ها و ظرف‌‌ها، پختن غذا، و مرتب کردن چادر. با این وجود، دوستانم پسربچه‌‌ها از دور بر بالای سنگ‌‌ها همیشه من را در تیررس دارند و مشتاقانه در انجام کارهای روزانه کمکم می‌‌کنند.
این سکونتگاه ییلاقی از طایفه‌ی ترکمه خود شامل سه تیره می‌‌شود. تیره‌‌ها یا اوباها بر اساس مرتع، حیوانات، آغل، و چوپان مشترک برای چند خانوار شکل گرفته‌‌اند. تیره‌‌ی میزبان همیشگی من طی دو روز، یکی یکی چادر و وسایل‌‌شان را جمع کرده و بار نیسان کردند. گوسفندها، بره‌‌ها، و بزها پیش‌‌تر با دو خر حرکت کرده بودند تا سه روز دیگر به روستا برسند. آخرین خانوار، رحمتیار بود. قرار بود دیروز عصر بروند اما نیسان اوموت خراب شد، با یک میلیون و هشتصد هزار تومان خرج ...

@AsgharIzadiJeiran
405 views20:04
باز کردن / نظر دهید
2021-09-30 10:38:19 ...
رحمتیار هر چه کرد نتواست من را از رفتن به چوپانی منصرف کند. پسرهای نوجوان به ظاهر و کردارم می‌‌خندند، «اسگر هی خان چوبان». کلاه پشمی دارم که گوش‌‌هایم را بگیرد. به محبوب گفتم چوب بیاورد، و به داوود چکمه. چوب‌‌ها بالا می‌‌روند، به پشت گوسفندها فرود می‌‌آیند، و گله از چادرها دور می‌‌شود. «هوهوهوهوهو». چند روز است که آفتاب روی نشان نداده است. مه سیاه بر گردنه‌‌ی کوه‌‌های اطراف خوش نشسته است. ما چهار مرد بودیم، و من خُردی‌‌ترین و ناشی‌‌ترین‌‌شان. هر کدام گوشه‌‌ای از گله‌‌ای با شمار هفتصد و اندی گوسفند و بز را گرفته‌‌ایم. هر یک در مه گُم‌‌ایم. فقط گاه می‌‌توانیم شبه سیاهی با چوبی به کمر یا بالای سر را ببینیم که در کنار یا میان گوسفندها هی می‌‌کند یا سوت می‌‌زند یا سنگ می‌‌پراکند. سنگ‌‌های درشت روی خاک نم‌‌خورده لیز می‌‌خورند. «نباید پایت را روی سنگ‌‌ها بگذاری، فقط روی خاک راه برو.» آن سه مرد می‌‌دانند که راه کدام است و من پیروشان هستم. بوزی و آلا، سگ‌‌های نگهبان گله، من را یک غریبه می‌‌دانند. هر از گاهی نزدیک می‌‌شوند، به سر و وضع من خیره می‌‌شوند، و بعد خودشان را در انبوه مه گم می‌‌کنند. مسیر حرکت رو به بالاست. هر لحظه ممکن است که از شکم این مه، گرگ سفیدی ظاهر شود و گردن گوسفندی را به دندان بگیرد.
ما چهار مرد هستیم، و من نابلدترین‌‌شان. آن سه مرد می‌‌دانند که من توان و قدرت کافی برای جمع کردن گوسفندهای پراکنده را ندارم. کار اصلی را خودشان می‌‌کنند و من وردست‌‌شان یاد می‌‌گیرم. یک ساعتی می‌‌شود که راه افتاده‌‌ایم. نم‌‌های مه روی ابروها، پلک‌‌ها، و کلاه‌‌هایمان یخ بسته‌‌اند. رسیدیم به قله. زمین مسطح شد. «اسگر به اینجا چنلی‌‌بل می‌‌گویند». نامی که در داستان کوراوغلو شنیده‌ بودم. گله را از حرکت انداختیم. حالا گوسفندها و بزها از تعقیب و هی کردن چوپان‌‌ها راحت شده‌‌اند. «اگر اینجا دومان نباشد عالم زیر پایت است»، یکی از مردها گفت. ولی مه چشم‌‌هایمان را کور کرده است. کلاه را انداختم سر چوبوخ. هوا با نم و سرمای قابل تحملی می‌خورد به صورتم. ارکستری از دهان گوسفندها و بزها نواخته می‌‌شود، «خیرت خیرت». یکی از مردها دستش را حایل کرده و فندک می‌‌زند، «اسگر قویما با توشه او طرفه.» بگذار استراحت کند. حالا دیگر پس از سه ساعتی که راه آمده‌‌ایم، یاد گرفته‌‌ام که چگونه جهت چریدن گله را عوض کنم، چگونه با سر و صدا بدوم که گله رم کند. «هوده ده». سنگ‌‌ها را فرفره می‌‌کنم تا گوسفندهایی که جدا افتاده‌‌اند، سر از علوفه بردارند و گله را ببینند.
ما چهار مرد هستیم، و حالا در بالاترین نقطه از کوه، هر کدام در گوشه‌‌ای از گله نگهبانی می‌‌دهیم. در سکوت، و در باد، سینه‌‌هایمان را تکیه داده‌‌ایم به چوب‌‌هایمان. و به فکرهایمان. سرمایه‌‌ی سیزده خانوار در حصار لوزی‌‌شکلی است که حالا ما چهار مرد و دو سگ بر سرشان خیمه زده‌‌ایم. مردمان گله‌‌دار ترکمه قوت‌‌شان را از طبیعت وحشی می‌‌گیرند. و هر روز دو بار، صبح و عصر، دل‌‌شوره‌‌ی سرمایه‌‌شان را دارند. نه و نیم صبح و هشت و نیم عصر از چادرهایشان گوش تیز می‌‌کنند تا نزدیک شدن گله را احساس کنند. امید بسته‌‌اند به تجربه‌‌ی چوپان‌‌ها و غیرت سگ‌‌ها. این‌‌جا ما چهار مرد حواس جمع کرده‌‌ایم تا این‌‌بار هم گله به سلامت به اوباها برگردد. این‌‌جا زنده ماندن و زندگی سخت است. معیشت و نظام اقتصادی اجتماع گله‌‌داری که بر دامن طبیعت در ارتفاعات هشته‌‌سر چادر زده است، عین نبرد است. نبردی که یک طرف آن انسان‌‌هایی با توانایی محدود و طرف دیگرش نیروی پرزور طبیعت که وجودش معنای بسیاری چیزها برای این مردمان است: سرنوشت، راز، هراس، عشق، و تاریخ.

اصغر ایزدی جیران، دفترچه یادداشت میدانی، هوراند، ارتفاعات هشته‌سر، 8 مرداد 1400

@AsgharIzadiJeiran
461 views07:38
باز کردن / نظر دهید