2021-04-15 10:43:58
(دکان ریا)
" گل در بر و می در کف و معشوق به کام است "
در خانه قحطی زدِگان ، صحبت شام است
در کشور ما آنچه که بر شیخ حلال است
بر ملت سرگشته و مظلوم حرام است
از گوشت و از ماهی و از مرغ و مسما
سهم من از این سفره ، بگو شیخ کدام است؟
ناپاکترین دست که دیدیم در این شهر
دستانِ خواص است که در جیب عوام است
دعوی خدایی کند امروز ، خدایا
آن کس که به نفس و طمع خویش غلام است
خشکید تبسم به لبِ مردم و ، واعظ
یکریز لبش بر لب یار و لبِ جام است
تا دین شده دکان ریا ، کار همین است
بدبختی این مردم بیچاره مُدام است
یک عمر پیِ دانه سوی دام پریدیم
افسوس ندیدیم که صیاد به بام است
از گله ی ما گر چه که بُردند دو صد میش
انگار نه انگار ، ببین گله چه رام است
یک قوم بکُشتند و بخورند و ببُردند
در طینت ناپاک ، همینگونه مرام است
من نیستم آن شاعرِ بی فیض که میگفت:
از روی تملّق که طرفدار نظام است
هر طنز که گفتیم نخندید ، چرا که
در باطنِ هر طنز دو صد رمز و پیام است
بیدار شو از خواب که در چاه نیفتی
بیدار شود خلق اگر ، کار تمام است
یک جمله فقط "روح فزا" با تو بگویم
آگاهی و هشیاری ما ، ختم کلام است
علی روح افزا
@ashare_rouhafza
119 views07:43